گفتوگویی از 10 سال پیش با زندهیاد هوشنگ چالنگی
شعر ناب میخواهید؛ غزلی از حافظ و پاراگرافی از سوفوکل
نگار حسینخانی
خبرنگار
شعر هوشنگ چالنگی، از معدود شعرهای شاعران «شعر دیگر» محسوب میشد که همچنان هویتنمای آنگونه از شعر باقی مانده بود؛ بهعبارت دیگر، اغلبِ شاعران آن گروه، به بوطیقای شعری «شعر دیگر» پایبند نماندند و آنها که به نوشتن ادامه دادند، اغلب مسیر دیگری در پیش گرفتند. شعرهای متأخر چالنگی اما هنوز به نسبتش با ایدههای نخستین هسته مرکزی «شعر دیگر» پایبند بود. از طرف دیگر، او بهعنوان یکی از مهمترین شاعران این حلقه، بیش از دیگران در دسترس بود و هر چند کم اما هنوز شعر مینوشت به روال گذشته شعری خود و همانقدر فروتن بود که هر وقت میخواستید با تمام تواضعی که زاییده یک روح ذاتاً شاعر است جواب شما را میداد و آخرش میگفت: «این جوابی که میدهم در حد وسع و سوادم است.» چالنگی، مدام اصرار داشت بگوید دانش شعریاش کمتر از دیگر اعضای «شعر دیگر» است؛ هرچند این هم از تواضع او بود، اما حتی اگر کسی قائل به این قول باشد، شک ندارد که تجربههای شعری او در دهه چهل و پنجاه و همچنین در شعرهای بعدتر هم جزو درخشانترین نمونهها و هم هویتنماترین نمونهها برای شناخت و درک و دریافت «شعر دیگر» است. با او که اخیراً در هشتادویکسالگی درگذشت، در یکی از سالهای آغازین دهه نود به گفتوگو نشستیم و از نسبتش با شعر ناب، «شعر دیگر» و عرفان و برخی شاعران حلقه «شعر دیگر» شنیدیم.
دو سه سالی از درگذشت بیژن الهی میگذرد و همین مرگ، توجهها را به سمت او جلب کرده. شما و شعرتان در چه نسبتی با او بودید؟
بیژن [الهی] به لحاظ شعر، شعرشناسی و جریانشناسی بهتر از همه ما بود و از این نظر که الهی زنده بود و کسی آنچنان دربارهاش حرف نمیزد، ناراحت کننده بود. من قبلاً هم گفتهام که عادت داشتم هرچیز آوانگارد و پیشرویی را بجورم و برایم جذاب بود. با همین ذهنیت بود که من به شعر الهی رسیدم و دیدم چقدر جالب و عجب پیشنهادها و ظرفیتهای نویی دارد این شعر. با تجربهای که از نیما، بعد از نیما و شاعران پیشرویی مثل احمدرضا احمدی داشتم، دیدم شعر الهی هم خیلی شعر پیشرویی است و هم از عناصر شاعرانهای استفاده کرده که دیگران استفاده نکردهاند. از بچههای «شعر دیگر»، شاید بیژن و محمود [شجاعی] و [بهرام] اردبیلی و فیروز ناجی دیده نشدند. اگر شعرشناسی دقیقی وجود داشت باید زودتر از من سراغ از این افراد میگرفتند.
این از تواضع شماست. اما شعر شما امروز به نوعی تنها شعر زنده این جریان است. به این دلیل که شما شاید کم مینویسید اما همچنان با همان رویکرد و بر اساس همان بوطیقا مینویسید. در شاعران دیگر به غیر از الهی کمی عقبنشینی میبینیم از ساحت شعری که در گذشته مینوشتهاند یا اصلاً دیگر شعر نمینویسند اما شعر شما هنوز هویتنمای همان شعر دیگر است.
اگر حرف شما تعارف نباشد و بهواقع من و شعرم را اینطور دیده باشید باید از شما ممنون باشم به خاطر این برداشت. اما من میخواهم بگویم روی روال شعرشناسی که من بهصورت عام یا کلاسیک دارم سعی میکنم شعر دارای تشخص را بشناسم یا اگر مینویسم چیزی بنویسم که خصوصیت شاعرانهای داشته باشد. اگر من کارهایی که نوشتم در این حدود است که شما میگویید، خوشحالم. اما کارهای اخیر دوستان دیگرم را نشنیدهام.
چه ربط وثیقی بین شما و «شعر ناب»، بهعنوان جریانی که پس از «شعر دیگر» سر بر آورد وجود داشت؟
ما رابطه نزدیکی به معنای خاص با هم نداشتیم. یعنی حلقه یا جمعهایی نبود که ما با هم بنشینیم و اینها. زمانی که ما در مسجد سلیمان بودیم اصلاً حلقه شعری وجود نداشت و بعد هم که من در سن پایین از مسجدسلیمان آمدم تهران. در واقع 23 سال داشتم که آمدم تهران شاغل شدم و یک سفر هند رفتم و بعد هم که برگشتم معلمی کردم. با دوستان موج ناب نزدیکی زیادی نداشتم یا جلسات شعری و... .
پس این بخش از تاریخنگاری شعر معاصر که شما را به شعر ناب یا آن را به شما وابسته میداند از کجا میآید؟
بچههای شعر ناب یک مقداری تحت تأثیر شعر مدرن بودند و هرشاعری که بخواهد جایی را تصاحب کند باید شعر مدرن زمان خودش را بشناسد و بداند که چه اتفاقی افتاده است و خودش قرار است چه کند. بچههای شعر ناب هم مثل آقای [هرمز] علیپور و [سیروس] رادمنش و [یارمحمد] اسدپور و... هم این را بهخوبی فهمیده بودند. آقای فرامرز سلیمانی کتابی دارد به اسم «شعر، شهادت است» و در آن صحبت کرده و گفته است که بچههای شعر ناب به نوعی تحت تأثیر شعر چالنگی بودهاند. یا وقتی شاعران شعر موج ناب دنبال شعرهای پیشرو بودهاند به شعر دیگر رسیدهاند و تحت تأثیر آن قرار گرفتهاند. اصطلاح شعر ناب هم چیزی بود که بین آقای سلیمانی و [منوچهر] آتشی اتفاق افتاد تا جایی که خاطرم مانده که البته بعد آقای آتشی آن را به نوعی تبیین کرد و او هم نوشت که این شعر موج ناب تحت تأثیر چالنگی است. شما میپرسید که من پاسخ میدهم وگرنه به هیچ عنوان فخر یا ادعایی در آن وجود ندارد. همان سالها یک شب خانه دکتر عزت قاسمی بودیم با دوستانمان و خوب یادم هست که این اصطلاح را برای اولین بار آنجا و از زبان دکتر فرامرز سلیمانی شنیدم. در این جلسه، صحبت از تعریف شعر ناب شد و از من پرسیدند که «بهنظر تو شعر ناب چیست» من هم غزلی از حافظ خواندم و پاراگرافی از سوفوکل و... و گفتم این شعر ناب است و این طور گفتم که هر شعری را که در ذات خودش و شناسهها و مؤلفههایش ارجاعات درونی داشته باشد و... میتوان گفت شعر ناب است ولی من خیلی نمیشناسم که شعر چه کسی ناب است یا نه.... بعدها ما شنیدیم که آقای آتشی این اسم را روی این شعرها گذاشته بود.
آقای چالنگی در حلقه شعر دیگر، شما کسی بودید که بهدنبال عرفان عملی نرفتید. گرایش به عرفان برای شعر دیگر و شاعران آن، چه وجهی داشته است؟
بله. شاید بتوانم بگویم به لحاظ سواد و دانشم، عرفان را آنطور که باید و شاید نمیشناسم. در مقدمه کتاب گزیده شعرهایم از من درباره عرفان پرسیده شده و جوابی دادهام که این شاید تمام برداشت من از عرفان بوده است. اگر حرفی زدهام که درخور این واژه است، که گفتهام؛ اگر نه که هیچ. برای من هیچ وقت جذبههای عرفانی صورت نگرفت. شاید اینطور بوده باشد که شعر خوب جهان را هم اگر بررسی کنیم شاعران بزرگی مثل آرتور رمبو، نوعی دید ماتریالیستی شاعرانه به عناصر هستی داشتهاند و نه لزوماً نگرشی عرفانی و اشراقی و در واقع شعر آنها شعرهایی بر پایه عرفان نبوده است. بهعنوان مثال الیوت اگر اشتباه نکنم در «چهار کوارتت» میگوید: «کسی که در این ایستگاه سوار میشود در ایستگاه بعدی پیرتر است» و به یک خط مستقیمی قائل است که این خط مستقیم مقابل عرفان قرار میگیرد. عرفان، قائل به زندگی دوباره است اما الیوت در همین شعر اشاره مستقیم دارد که «چون دگر باره امیدم نیست، چون امید بازگشتم نیست» و.... گمان میکنم که اشارهاش به هستی مادی است. در اینها صحبت از عرفان است ولی صحبت از نقد عرفان، بیشتر مدنظر این شاعران است.
یکبار از شما شنیدم که گفتید «دلیل دیده شدن و خوانده شدن من در سالهای اخیر، حمایت و حتی پروپاگاندایی بود که همشهریان مسجدسلیمانیام به راه انداختند.» به نظر من این حرف، کمی در مواجهه با خودتان غیرمنصفانه بود. چرا این حرف را میزنید؟
من باز هم میگویم شعر من به هر صورت بنا به دلایل و شعرهایی کنار نام و شعر دوستان «شعر دیگر» آمد. این فروتنی نیست. واقعیتنگری من به همین شکل است که به شما میگویم. حال این عادت و آداب اهالی شعر است یا فقط من این طورم، نمیدانم. من واقع نگریام را این گونه میبینم. خیلی از دوستان شاعرم برای جای گرفتن ذیل تعریف «شعر دیگر» واقعاً کارهای مهمتری نسبت به من انجام دادهاند. اینکه من به شما گفتم در این سالیان اخیر یک مقدار همشهریانم درباره من و شعرم صحبت کردهاند در واقع به نظر خودم یک نوع پرگویی و پروپاگاندا اتفاق افتاده که باعث بیشتر دیده شدن من شده و این شعار نیست. باورم همین است. من همیشه کارهای دوستان را به خاطر علاقهای که به شعرخواندن داشتم از کودکی دنبال کردهام و امروز هم تا جایی که بتوانم و به دستم برسد دنبال میکنم. اگر به خیلی از شعرهای دوستان من در گذشته نگاه کنید میبینید که شعرهای آنها نسبت به شعر من و در حوزه و تعریف شعر دیگر، شعرهای منسجم تری هستند. اینکه من میگویم دوستان همشهری درباره من خیلی حرف زدهاند به این دلیل است.
اجازه میخواهم این حرف شما را نپذیرم. این دیدهشدن، صرفاً بابت تبلیغ همشهریانتان نبود. «شعر دیگر» که در یک دوره از طرف منتقدی مثل محمد حقوقی و منتقدانی از جنس او، به شدت نادیده گرفته و حذف شد در دهه هشتاد توسط چند جوان دوباره مورد بازخوانی قرار گرفت و به شاعران این شعرها که شما هم جزوشان بودید، پرداخته شد و کسی مثل شما به دلایلی از جمله اینکه بیشتر از بقیه در دسترس بودید و میتوانستند از شما اطلاعات و آگاهیهای خوبی به دست بیاورند، بیشتر به چشم آمدید. به هر صورت شما در این بازخوانی، بیشتر از دیگران پاسخگو بودید. توجه به شما در ده سال اخیر از سویی بابت این بود که به هیچ خبرنگار و علاقهمندی نه نگفتید و عطش جوانهایی را که میخواستند درباره شاعرانی و شعرهایی همچون شما بدانند تا حدود زیادی مرتفع کردید. پرویز اسلامپور را کسی پیدا نکرد یا الهی زندگی و حریم خاصی داشت یا دیگران.... از سوی دیگر شما تنها شاعری از آن حلقه هستید که هنوز با شعر مشغولید و مهمتر از آن، شعرهایتان هنوز به بوطیقای «شعر دیگر» پایبند است؛ اولین کتاب شعر شما «زنگوله تنبل»، نخستین کتابی از شاعران شعر دیگر است که میتوان آن را بهعنوان نخستین تظاهر رسمی شعر دیگر در دهه اخیر به حساب آورد. تا پیش از انتشار آثار بیژن الهی، کتاب گزیده شعرهای شما، بهعنوان نخستین کتابِ در دسترس از «شعر دیگر» حتی به پشت ویترین کتابفروشیهای راسته انقلاب [که تا آن وقت، هیچگاه جای شعر دیگر نبود]، رسید. به نظر میرسد توجه به شعر دیگر بابت این دو پیامد باشد...
به هر صورت ممکن است گروه یا جریان شعری در یک دوره مورد بیمهری و سکوت قرار بگیرد ولی در دورههای بعد اگر ظرفیت درخوری داشته باشد حتماً توسط جوانهای نسل بعد مورد واکاوی و تحقیق قرار میگیرد و این طبیعی است. در سنوات گذشته هم چنین اتفاقی افتاده است. البته حرف شما درست است؛ با آمدن به کرج، من مقداری با برخی دوستان حشر و نشر پیدا کردم و اینطور است که شما میگویید. یا اینکه من هیچ وقت عادت شعرخوانیام را از دست ندادهام. البته این را هم در نظر بگیریم که به عقیده من، به خاطر حضور قاطعی که شعر در کشور ما دارد طبیعی است که جوانهایی بعد از «شعر دیگر» یا هر جریان شعری دیگری بیایند و بهتر از گذشتگان خود باشند. اگر یک شعرشناس بیاید و جریانهای شعری بعد را بررسی کند حتماً متوجه این جوانها و شعرهایشان میشود.
شعرهایی از هوشنگ چالنگی
نمیتوانم گفت
با تو این راز نمیتوانم گفت
در کجای دشت، نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام، آرام
از کوه اگر میگویی
آرامتر بگوی!
بار گریهای بر شانه دارم
برکهای که شب از آن آغاز میشود
ماهی اندوهگین میگردد
و رشد شبانه علف
پوزه اسب را مرتعش میکند
آرام، آرام
از دشت اگر میگویی
گیاهی که در برابر چشم من قد میکشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله میآید
آه میدانم!
اندوه خویشتن را من
صیقل ندادهام!
بتاب؛ رؤیای من!
به گیاه و بر سنگ
که اینک معراج تو را آراستهام من
گرگی که تا سپیدهدمان بر آستانه ده میماند
بوی فراوانی در مشام دارد
صبحی اگر هست
بگذار با حضورِ آخرین ستاره
در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود
ستارهها از حلقومِ خروس
تاراج میشود
تا من از تو بپرسم
اکنون، ای سرگردان!
در کدام ساعت از شبیم؟
انبوهی جنگل است که پلک مرا
بر یال اسب میخواباند
و ستارهای غیب ات میکند
تا سپیده دمان را به من باز نماید
میراث گریه
آه، در قوم من
سینه به سینه بود
اکنون دیگر بیرقی بر آبم
چشم بر هم مینهم
و با گردنم رعشههایم را
هنجار میکنم
آیا روح به علف رسیده است؟
پس برگردم و ببینم
که میان گوشهای باد ایستادهام
تا این ماهی بغلتد و پلکهای من ذوب شوند
آه میدانم!
فرورفتن یالهای من در سنگ
آیندگان را دیوانه خواهد کرد
و از ریشه این یالهای تاریک
روزی دوست فرود میآید
و تسلیت دوست را میپذیرد
اکنون چشم بر هم گذارم و کشف کنم
ستارهای را که اندوهگینم میکند
اکنون آرامش مرگ است
و آتشهایی که به من مینگرند
آه که دیگر به پاسخ آن همه گذشته
بازیافتههایم را میبینم
مرگهای پنهان را که با چشمانش افروخت
تا من بگذرم
یک دور به گِردِ جهان
اکنون خفتهام
بر زانوانم است
سهلانگار بر پیشانیام