وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی:
باید امور به خود اهالی فرهنگ و هنر واگذار شود
بهگفته وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی:«جهتگیری کلان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت مردمی، حمایت از تولیدات آثار فرهنگی و هنری در تراز انقلاب اسلامی است و مصمم هستیم با برنامهریزی دقیق و منسجم به یک کارنامه خوب در جهت حمایت از اصحاب فرهنگ، قلم، هنر و رسانه در پایان چهار ساله دولت برسیم.»
محمدمهدی اسماعیلی شامگاه سهشنبه (۹ آذر ماه) درآیین اختتامیه دومین دوره جایزه ادبی شهید اندرزگو که در مجموعه فرهنگی سرچشمه برگزارشد، بیان داشت: جای خرسندی است که امروز این جشنواره در دومین دوره میان جامعه جا افتاده و به جشنواره مهمی در کشور تبدیل شده است و به برکت نام شهید اندرزگو روزبهروز شاهد شکوفایی هرچه بیشتر این جشنواره و جایزه ادبی هستیم و بر این باورم که اینگونه رویدادها سهم عمدهای در ادبیات داستانی داشته و اثرات خوبی بهجا میگذارد. او افزود: بنای دولت مردمی این است با رعایت اصل آزادی بیان، قلم و پاسداشت آنها، فضای موجود را برای تولیدات ارزشمند و فاخر فراهم کند. این دولت معتقد بر آزاداندیشی و آزادی بیان است، از اینرو تلاش خواهیم کرد فضا برای این مهم مهیا شود. عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی ابراز داشت: برای بهبود اوضاع و کمک به اهالی فرهنگ و هنر دست نیاز به سوی همه هنرمندان، اهالی قلم و تمام کسانی که وجودشان دغدغه انقلاب اسلامی را دارد دراز میکنیم. در کنار حمایت از جریانهای فعال مؤثر انقلابی موضوع توسعه فضاهای فرهنگیوهنری را برای کمک به جریانهای انقلابی در دستور کار داریم، فراموش نشود ما نیاز به تصدیگری نداریم و باید امور به خود اهالی فرهنگ و هنر واگذار شود و از تمامی کارها و فعالیتهای جمعی و مردمی حمایت کرده و در جهت تقویت آنها از هیچ تلاش و کوششی دریغ نخواهیم کرد.
گفتنی است، با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از پنج اثر منتخب در حوزه داستان و رمان بزرگسال، داستان و رمان کودک و نوجوان و روایت تاریخ، به سه اثر «جایزه ویرایش کتاب» و هشت نوقلمی که در حوزه روایت تاریخ، آثار خود را به دبیرخانه ارسال کردهاند تقدیر شد.
همچنین از منصور انوری، نویسنده رمان «جاده جنگ»، بهدلیل تلاشهایش برای نگارش این رمان دوازده جلدی در حوزه تاریخ معاصر تقدیر بهعمل آمد.
عباس زالزاده
نویسنده
مدرسه حیاط بزرگی داشت، پنج کلاس در بالا و پنج کلاس در پایین ساختمان دوطبقه قدیمی مشرف به آن، روبهروی آبخوری انبار بزرگی بود که در آن نیمکتها و صندلیهای شکسته را میگذاشتند، پسر در یک دعوای هواداری از تیم فوتبال محبوبش و شکستن سر همکلاسی به دستور مدیرِ فربه، طاس و کوتاه قامت، توسط جناب فراش آقای صادقی در همان انبار مخوف حبس شد. آقای صادقی موتور هوندای هفتاد قرمز رنگش را در گوشه آن انبار میگذاشت تا از گزند باد و باران یا شایدم دانشآموزان در امان باشد و وقتی دانشآموزی را برای تنبیه به انبار میفرستادند پکر میشد چون جا کم بود، به اجبار موتور را بیرون میآورد و زیر سایه درخت کنار کهنسال گوشه حیاط میگذاشت و در آنجا علاوه بر دانشآموزان، پرندگانی که بر شاخههای درخت خانه داشتند از خجالت موتور درمیآمدند و اثری هنری میآفریدند که به چشم کودکان بیبدیل و نشاط آور بود.
صادقی قامت باریکی داشت با بینی استخوانی و کشیده او بعدازظهرها که مدرسه تعطیل میشد به اسکله میرفت و معامله تهلنجی میکرد، اجناس را ترک موتور میبست و به محلات و گاه روستاهای نزدیک میبرد و میفروخت. بعدازظهر بود و خواب برای پسر خسته در محلی تاریک میچسبید، روی یکی از نیمکتها دراز کشید، چشمانش به سقف بود که خوابش برد. از سوز سرد باد زمستانی که لوله میشد و انگار درز در انبار تنها مقصدش باشد بیدار شد، لرزش گرفت. از همان درز بیرون را نگاه کرد، همهجا تاریک و سوت و کور بود، باران هنگامه میکرد و هر لحظه بر شدت آن افزوده میشد. از صدای تگرگ و باران که به در چوبی انبار میخورد دلش آشوب میشد، هر چه صادقی را صدا کرد جوابی نشنید، ناامید در گوشه خالی انبار کز کرد و سر را روی زانوهایش گذاشت و از ته دل گریست، نوک انگشتان دستش از سرما کرخت شده بود، میدانست کلید چراغ انبار بیرون است، سرما، تنهایی، تاریکی و ترس هر لحظه بیشتر بر وحشتش میافزود.
فکری به ذهنش نمیرسید و مغز یخزدهاش کار نمیکرد، یاد فیلمهایی افتاد که در آن جماعتی در کوهستان اسیر سرما میشدند و یخ میزدند، رشته نور زرد و کم رمقی از تیرک چراغ برق توی کوچه به داخل میتابید، سعی کرد خود را داخل دالان نور جا کند، پس چهارچنگولی به سمت نور رفت و همانجا نشست، نگاهی به اطرافش انداخت، دسته کاغذی که در جاکتابی نیمکتی پنهان شده بود نظرش را جلب کرد، جلوتر رفت، دست دراز کرد و آنها را بیرون آورد، دورشان روزنامه پیچیده بودند، خواست یکی از کاغذها را باز کند که ناگهان با صدای ماشینی که سخت ترمز گرفت هراسان از جا پرید، آشفته شد جستی زد و خود را به پشت پنجره انبار کشیده از پشت شیشه مه گرفته بیرون را نگاه کرد، چیزی پیدا نبود، پنجره را باز کرد، آسمان مدام میغرید و رگبار تند دانههای بزرگ باران و تگرگ را بیامان بر دیوار مخروبه عمارت روبهرو میکوبید و در دل آن سوراخهای درشتی برجا میگذاشت، باد محکم برزنت عقب ماشین را تکان میداد، دو مرد سبزپوش با اسلحههای سیاه و بزرگ از پشت ماشین پایین پریدند، به دنبالشان شش مرد را با زحمت از ماشین پیاده کردند یکی از آنها از بالای رکاب ماشین سقوط کرد و در گِلها غلتید، از عقبشان چهار مرد سبز پوش دیگر جستی زدند، آب گِلآلود در زیر پایشان به اطراف پاشید، مرد لاغر و بلند قامتی که بارانی سبز بر تن داشت از جلو ماشین پیاده شد و با دستی که سلاح در آن نبود کلاه گشاد بارانیاش را تا روی پیشانی پایین کشید و به سمت مرد افتاده بر زمین رفت، با همان دست پشت یقه لباس راهراه مرد را گرفت و با خشونت از زمین کندش و به سوی دیگر مردان پرتش کرد، صورتهای هاشورخوردهشان از رد باران ناپیدا بود، اما آن شش نفر که دستانشان را از پشت بسته بوند حیران به اطراف خود نگاه میکردند، یکی از مردان مسلح آنها را در صفی منظم و کنار هم واداشت بعد پارچههایی از جیبش بیرون آورد و بر چشمان ناپیدای مردان بست، باران با شتاب بیشتر میبارید، پسر هراسان و کنجکاو صورتش را به میلههای حفاظ پنجره چسبانده بود. او از لای میلهها به آنها نگاه میکرد، باران سرد بر انگشتانش که محکم به دور میله حلقه شده بودند میخورد، در نور بیرمق چراغ سر تیرک چوبی، خونی که بر صورت و لباس مرد پنجم نشسته بود و گویی تازه از پیشانیش جوشیده باشد پیدا بود، مردان سبزپوش در مقابل آن ششتن ایستاده تفنگهاشان را به سویشان نشانه رفتند، مرد بارانیپوش صدایی نامفهوم از خود بیرون آورد و دیگر مردان زانو زدند، با صدای دوم رعد در آسمان غرید و جلو مردان مسلح روشن شد، دانههای باران که حالا ریز و برّان بودند مه را میشکافتند و بر جنازههای غرق به خون آن ششمرد فرو میریختند، پسر لرزان به زیر یکی از نیمکتها خزید، هر صدای گلوله که با چند ثانیه تأخیر شلیک میشد تکانش میداد، ششبار سخت تکان خورد، دیگر جرأت برخاستن و نگاه کردن نداشت، کاغذها را که کنارش افتاده بود برداشت و محکم در آغوش گرفت، صدای گریهاش آنقدر بلند بود که صدای باران را نمیشنید.
صبح با صدای بچهها از خواب پرید، باورش نمیشد، دیشب کابوس دیده بود یا ...، برخاست و با ترس به پشت پنجره رفت میلهها هنوز سرد بودند، زمین گلآلود بود، آفتاب مستقیم در چشمش میخورد و نمیتوانست خوب ببیند، در انبار با صدای نالهای باز شد، مدیر بود، گوشش را گرفت و بیرونش آورد و گفت: «پدرسوخته توی انبار چه میکردی؟» سپس سیلی محکمی به او زد و در حالی که هنوز کاغذها دستش بود روی زمین ولو شد و کاغذها برگ برگ به گوشهای پرت شدند، ناظم هم رسید، مدیر گفت: «صادقی جلمبون کجاست، تا صبح توی انبار حبس بوده»، ناظم پاسخ داد: «از کلانتری زنگ زدند، گفتند صادقی رو به جرم خرابکاری گرفتند» و آرام در گوش مدیر چیزی گفت، مدیر با دست بر پیشانی خود زد، سرش را پایین انداخت و به دفتر رفت.
کاغذها روی زمین افتاده بودند، معلم قرآن آنها را برداشت و داخل کاپشن خلبانیاش پنهان کرد و با اشاره به پسر فهماند که ساکت باشد.
آخر هفته را گالری گردی کنید
اگر به مجسمه و هنرهای تجسمی علاقه دارین بد نیست که به دیدن نمایشگاه مجسمههای زنده یاد محسن وزیری مقدم بروید. این نمایشگاه بههمراه اتودهایی از او 5 آذرماه در کارخانه آرگو در میدان فردوسی افتتاح شد و تا 22 بهمن ماه در معرض دید مخاطبان است. این نمایشگاه توسط بنیاد محسن وزیری مقدم و با حمایت و همکاری بنیاد پژمان با عنوان «محسن وزیری مقدم: پروژههای تحقق نیافته؛ مجسمههایی پویا، کوچک تا بزرگ (۱۳۹۷-۱۳۴۷) برگزار شده است.
وزیری مقدم از هنرمندان نوگرای معاصراست که رویکرد مدرنیستی و تعامل با مخاطب از جمله ویژگیهای بارز آثار اوست. این هنرمند پیشتر درباره آثار تعاملی خود گفته است: «در اینجا مسأله این است که فرم از حالت ثابت خارج و تحمیلشده بیرون بیاید و تماشاگر بتواند هرلحظه فرم تازهای بهوجود بیاورد. در حقیقت خاصیت روانی خودش را در شکلدادن به این آثار آزمایش کند».
نمایشگاه روایت رقاع
همچنین نمایشگاهی با عنوان «روایت رقاع» آثار خط و خوشنویسی هنرمند ملی استاد ناصر طاووسی را به نمایش گذاشته است. این نمایشگاه که شامل 30اثر خوشنویسی نسخ و ثلث از آثار این استاد است، از 11 الی 18 آذرماه در نگارخانه سوره حوزه هنری استان مرکزی در معرض دید علاقه مندان است.
استاد طاووسی از شاگردان شفیعی مازندرانی و بنی رضی است که کتابت منتخب مفاتیح الجنان، مکارم الاخلاق و صحیفه سجادیه را در کارنامه کاری خود دارد.
نمایشگاه جزء از کل
«جزء از کل» هم چهارمین نمایشگاه انفرادی کاویان هزلی است که از ۵ تا ۱۶ آذر در گالری والی برگزار میشود. این نمایشگاه شامل 18 طراحی منتخب از این هنرمند است که از میان انبوه طراحیهایش که طی سه سال گذشته کشیده انتخاب شده است. این آثار روی مقوا با راپید اجرا شده است و ابعاد طراحیهایی که روی دیوار رفتهاند، متنوع هستند. این هنرمند به اتفاق دوست هنرمندش نیما تفرشی موسیقیای طراحی کرده که راوی داستانهای آثار به نمایش درآمده باشد.
مروری به نمایش «نگاهم به دریاست...» به کارگردانی حسن سبحانی مینابی
ما زنده خواهیم ماند
محسن بوالحسنی
خبرنگار
نمایش «نگاهم به دریاست تا کسی آب را نبرد» اولینبار در جشنواره سی و نهم جشنواره تئاتر فجر روی صحنه رفت و اثری بود درخور توجه از استان هرمزگان که حالا از طریق پلتفرمهای نمایش آنلاین مثل تیوال و تلویزیون تئاتر قابل دسترس و تماشا قرار گرفته است. داستان این تئاتر که طراح و کارگردانش حسن سبحانی مینابی است و نویسندهاش رضا گشتاسب، داستان پسری است به نام قاسم که همراه با دوست خود کریم و عدهای دیگر از جوانان هم سن و سالشان به جزیرهای در خلیج فارس اعزام میشوند تا در برابر هجوم ارتش صدام بایستند و از سکویی نفتی محافظت کنند. قاسم و دوستانش باید چند ساعتی نیروهای بعثی را در جزیره معطل کنند تا فرصت اعزام قوای کمکی توسط فرماندهان نبرد فراهم شود و در همین چندساعت است که قاسم هربار که کریم را میبیند در مورد دیگر دوستان همرزماش از او میپرسد جوابهای کریم را باور نمیکند چون کریم میگوید عراقیها مدتها قبل، رأس ساعت چهار به جزیره حمله کرده و همه از جمله خود کریم و قاسم را به شهادت رساندهاند؛ اما قاسم نمیخواهد قبول کند که دیگر زنده نیست و دلیلاش هم این است که هنوز ساعت چهار نشده است. قاسم نمیخواهد باور کند که شهید شده و حالا در قامت یک روح در جزیره اینطرف و آنطرف میرود و جنگ هم مدتهاست که تمام شده. همسر قاسم، معصوم برای بازگشت او به خانه لحظهشماری میکند و هربار که او را میبیند به او میگوید که جنگ خیلی وقت است که تمام شده، چرا برنمیگردی خانه! قاسم هم دلش میخواهد به خانه برگردد اما میداند که نباید پست نگهبانیاش را ترک کند و اجازه بدهد عراقیها به سکوی نفتی برسند و از طرف دیگر هم موجودی به نام «مم سیاه» آب را بدزدد و تمام دریا را خشک کند.
کارگردان در این نمایش، به جای ایجاد تعلیق و کاشتن حس دودلی در مخاطب و القای این پرسش به ذهن او که آیا قاسم زنده است یا مرده، سعی میکند عالم واقعیت را با دنیای خیال پیوند بدهد و آسیبهای جدی و تلخی که یک خانواده کاملاً ساده و معمولی از خطه جنوب ایران در جریان جنگ متحمل شدهاند را به تصویر بکشد و همین طراحی، کار را به سمت یک اثر موفق در سبک رئالیسم جادویی سوق میدهد. نکته مثبت این نگاه و زاویه آنجاست که کارگردان برای نزدیک کردن مخاطب و همذاتپنداری با اثر، به دام روایتهای داستانی پراشک و آه خالی از قصه نیفتاده و اتفاقاً از شوخیهایی جاافتاده استفاده میکند تا بتواند مخاطب را با روحیه قوی شخصیتی که نمیخواهد مرگ را بپذیرد و حتی در مرگ هم نگران خاک و آب وطنش است آشنا کند. بهعنوان مثال شخصیت کریم که پیش از جنگ تنها یک ماهیگیر ساده بوده، لاف میزند که بعد از شروع جنگ به چنان مقام مهمی در جبهه رسیده که صدام برای سرش جایزه تعیین کرده و در طول نمایش چندبار به این موضوع اشاره میکند. بخشی از عنصر پیوند واقعیت با خیال در نمایش «نگاهم به دریاست تا کسی آب را نبرد» در وجود سه شخصیت بینام و نشان مصداق پیدا میکند که در برخی از صحنههای این نمایش حضور دارند و تا حدی موجب خارج کردن داستان این اثر و روایت از یکنواختی شدهاند. آنها گاهی در نقش خواستگار معصوم قرار میگیرند، گاه وظیفه گرم کردن مجلس عروسی قاسم و معصوم را بر عهده دارند، گاه این دو جوان ناکام را دلداری میدهند و... همه اینها بهاضافه روایت ساده و سرراستی که با همه ویژگیهای اجرایی تنه به نمایشهای آبزورد و روشنفکرانه نمیزند باعث میشود مخاطب تا پایان با شخصیت اصلی همراه شود و ببیند از کجا آمده و بهکجا میرود.
نگاهم به دریاست تا کسی آب را نبرد
نویسنده: رضا گشتاسب
طراح اثر و کارگردان: حسن سبحانی مینابی
مشاور کارگردان: رضا کرمیزاده
بازیگران: ابوالقاسم احدیان، جعفر قاسمی، داوود رمضانزاده، هما برازنده، شیوا قاسمی، رومینا احمدیپور، حسن اصیلی، فرشاد اسلامی
پلتفرمهای نمایش آنلاین (تیوال و تلویزیون تئاتر ایران)
گذر موسیقی از گل های صحرا
ندا سیجانی
خبرنگار
گذر در آثار دهه 30 و40 موسیقی ایران، شما را با دنیای عجیبی از موسیقی آشنا و دعوت میکند که بازگشت از برخی از آنها شاید غیرممکن و حسرت انگیز باشد؛ آثار بزرگانی همچون روحالله خالقی، ابوالحسن صبا، کلنل علینقی وزیری، همایون خرم، علی تجویدی، فرامرز پایور، جواد معروفی و دیگر بزرگان که هر یک نقشی مهم و اثرگذار در موسیقی ایران داشته و دارند آنچنان که با گذشت بیش از پنج دهه، آثارشان همچنان زمزمه نسل امروز و دیروز است و با تاریخ موسیقی ایران پیوندی دیرینه دارد. به عنوان مثال آثاری که بزرگ مرد موسیقی ایران روحالله خالقی خلق کرده است، موسیقیهایی برخاسته از ریشههای اصیل موسیقی ایرانی و با نگاهی نو مانند تصنیف زیبا و ملی «ای ایران» که همچنان خاطرهانگیز و طنینانداز است و کمتر افرادی هستند که با این شعر و موسیقی آشنایی نداشته باشند. یا آثاری که در همان برهه از تاریخ در برنامههای رادیویی اجرا و ثبت و ضبط شد مانند برنامه گلهای صحرایی که بیشتر معرف موسیقیهای اقوام ایران بود و آلبومی با این عنوان «گلهای صحرایی 1» که در ژانر موسیقی دستگاهی ایرانی است سال گذشته از سوی انتشارات فرهنگی هنری چهارباغ بانگ منتشر شد. این آلبوم شامل 20 قطعه بی کلام در موسیقی محلی ایران بوده و ماحصل هنرنمایی و تنظیم قطعات روحالله خالقی، جواد معروفی، آرام خاچاطوریان و حبیبالله بدیعی در دستگاههای موسیقی ایرانی است که به علاقمندان این ژانر از موسیقی پیشنهاد میشود.
روحالله خالقی را میتوان در کنار آهنگسازی و تبحر در نوازندگی ویولن، معلم بزرگ موسیقی هم عنوان نهاد. او که سالها در محضر علینقی وزیری آموزش دید، در همان اوایل دهه 30 هنرستان موسیقی ملی را بنا کرد و به پرورش هنرجویانی پرداخت که هر یک استادان و نامداران بزرگ موسیقی ایران هستند.
حبیبالله بدیعی نیز از زمره آهنگسازان بزرگ موسیقی ایران است که آثارش با صدای خوانندگانی همچون غلامحسین بنان، حسین قوامی، اکبر گلپایگانی (گلپا)، محمود محمودی خوانساری، حسین خواجه امیری (ایرج) و... معرفی شده است. آرام ایلیچ خاچاطوریان نیز زمینه فعالیتش آهنگسازی و رهبر ارکستر ارمنی بود و در واقع یکی از بهترین آهنگسازان در دوران اتحاد جماهیر شوروی قلمداد میشد. آثار جواد معروفی نیز معرف این ژانر از دوستداران موسیقی است آهنگساز و تنظیم کننده ارکستر گلهای رنگارنگ و نوازنده پیانو که رهبری و سرپرستی ارکسترهای مختلفی در رادیو را برعهده داشت.
گلهای صحرایی 1
روحالله خالقی، جواد معروفی و آرام خاچاطوریان
ژانر: موسیقی دستگاهی ایرانی
انتشارات: شرکت فرهنگی هنری چهارباغ بانگ
سال: اسفند 99
نگاهی به رمان «عوضی»
ماجرای مردی که مدام با دیگران اشتباه گرفته میشود!
مریم شهبازی
خبرنگار
اصغر نوری از آن مترجمانی است که سراغ هر کتابی نمیرود، وسواس زیادی هم دارد که از زبان اصلی ترجمه کند؛ مگر در مواردی انگشتشمار که حاضر شود از این مسأله صرفنظر کند. شاید یکی از دلایل توجه مخاطبان به ترجمههای او را بتوان در چندوجهی بودن دایره فعالیتهایش دانست. نوری افزون بر کارگردانی تئاتر، مدتهاست در زمینه ترجمه و نمایشنامهنویسی هم فعالیت دارد. «ژوئل اگلوف» از جمله نویسندگانی است که نخستین مرتبه با ترجمه وی کتاب «منگی» و به همت نشر افق روانه کتابفروشیها شد؛ این نویسنده فرانسوی، افزون بر رماننویسی در حیطه فیلمنامهنویسی هم فعالیت دارد. برخی اگلوف را دنباله روی کافکا میدانند، آنچنان که رد پای این نویسنده شاخص ادبیات آلمانی زبان را میتوان در اغلب نوشتههای «اگلوف» هم یافت. با این حال اگلوف، بیش از همه خود را وامدار بکت و سلین میداند. دومین کتابی که نوری از این نویسنده ترجمه کرده، «عوضی» نوشته «ژوئل اگلوف» است؛ «عوضی» رمانی به نسبت کم حجم درباره مردی است که مدام با دیگران اشتباه گرفته میشود و از همین توضیح مختصر میتوان فهمید که عنوان کتاب از کجا آمده! نکته عجیب اینکه شخصیت خجالتی داستان حتی خودش نیز از شناسایی هویت واقعیاش عاجز است. زندگی روزمرهاش تحت تأثیر القابی قرار دارد که به آنها شناخته میشود، از لولهکش گرفته تا همسایه طبقه پایین و حتی همسلولی سابق. به هر نقشی که دیگران به او نسبت میدهند، تن میدهد و همین هم سبب درگیری مداومش با ماجراهای تازه میشود، میان هویتهای مختلفی که به او نسبت میدهد، خودش هم میماند که واقعاً کیست! در این بین تنها یک نفر است که او را با دیگران اشتباه نمیگیرد که برای خواندن دربارهاش میتوانید به سراغ «عوضی» در روزهای پایانی هفته بروید.
عوضی
نویسنده: ژوئل اگلوف
مترجم: اصغر نوری
نشر افق