ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بههر قیمتی فیلم نمیسازم
داریوش فرهنگ: سینما در این دو سال کرونایی مثل همه شغلهای دیگر از رونق افتاد، اما میدانم که راه و جای خود را پیدا میکند و من هم اگر بتوانم جای خود را پیدا میکنم، آنچه را که دوست میدارم خواهم ساخت. الان دیگر به سن و سالی رسیدهام که نمیخواهم فیلمی بسازم که صرفاً فیلم ساخته باشم، باید چیزی باشد که آن را دوست بدارم و احساس کنم میشود آن احساسات را با دیگری هم در میان گذاشت. من حدود 11 فیلم سینمایی ساختم و همین تعداد هم سریال. نقشهای زیادی را هم بازی کردهام، اما در بین فیلمهای سینماییام سه فیلم را بیشتر از بقیه دوست دارم، البته نه به این معنا که از ساخت بقیه پشیمان باشم یا ناراحت، اما آنهایی که بیشتر دوست دارم یکی فیلم «طلسم» است که اولین فیلمم بود، دیگری «دو فیلم با یک بلیت» و سومی هم که آخرین فیلمم بود با نام «یک گزارش واقعی» که اکران نشده است. این سه فیلم به روحیه و خلقیات من خیلی نزدیک بودند.
بخشی از گفتوگوی این کارگردان و بازیگر با ایسنا
بهبهانه انتشار دو کتاب درباره شیوههای مدیریتی «توران میرهادی»
مدیریت اخلاقی و دوری از تبعیض
پریسا پهلوان
فعال فرهنگی
کاملاً بجاست اینروزها که در فضای مجازی و... حرف از توران میرهادی است، چندسطری به قدر فرصت و مجال از او بگوییم که از پایهگذاران نظام نهاد کودکی و آموزشوپرورش نوین و مادر ادبیات کودک بود و حضور تأثیرگذار و مهمی در حوزه شورای کتاب کودک و پیدایش فرهنگنامه کودکان ونوجوانان داشت.
از ابتدای تأسیس مدرسه فرهاد، توران خانم خیلی زود متوجه شد که کتابهای مناسب و با کیفیت در دسترس کودکان ایرانی نیست و با تلاش او کتابخانه «قلب تپنده» مدرسه فرهاد شد و تلاش شد با برنامههای متنوع، کتابخانه، کتاب و کتابدار دوستان صمیمی کودکان شوند و از اینرو ترویج کتابخوانی سرلوحه و در زمره بنیانهای این مدرسه بود. بهتازگی دو کتاب درباره توران میرهادی منتشر شده که در آنها به زوایههای کمتر شناختهشدهای از او اشاره شده است. برای تهیه این کتابها هیأت مدیره انجمن پژوهشهای آموزشی پویا نشستی برگزار کردند و مصوب شد تا یک مکتوب علمی و مستند فراهم آید و در اختیار مراکز آموزشی و پرورشی قرار گیرد. من هم این افتخار را داشتم که درباره روشها و شیوه عملکرد توران میرهادی مقالهای با عنوان «شیوه مدیریتی توران میرهادی در مدرسه فرهاد با رویکرد اخلاقی و اجتماعی» در این کتاب ارائه کنم که از منظر یک دانشآموخته مدرسه فرهاد و مؤسس و مدیر مرکز پیش دبستانی به عملیاتی شدن این آموزهها اشاراتی هم کردهام. در این کتابها اشاره شده او ضمن داشتن مهمترین مهارتهای مدیریتی، مهارت خودمدیریتی و مهارت تصمیم گیری، اعتقاد راسخ بهکار گروهی و تیمسازی داشت و اهمیت دادن به تفکر واگرا وخلاق و تشویق و توسعه حرفهای مداوم، از جمله ویژگیهای مدیریتی منحصربهفرد او بود. بهعقیده من توران میرهادی را میتوانیم در زمره «مدیران اخلاقی» ارزیابی کنیم.
نقطه تمرکز مدیران اخلاقی تلاش مداوم در جهت یادگیری و توسعه مدرسه با نگاهی «بدون تبعیض» است. هدفشان تدارک محیطی بود که یاد گیرنده هم دانشآموز و هم معلم در آن احساس امنیت نماید و برای خطا کردن و خطرپذیری مجال و قدرت کافی داشته باشد. ترویج الگوهای رفتاری و نگرشی پسندیده مانند سختکوشی، تعهد، حمایت متقابل، صداقت، پذیرش اشتباهات، تجدیدنظردر روشهای مدیریتی و پشتیبانی مستمر و مطلوب همکاران و دانشآموزان را میتوان در مدیران اخلاق مدار رصد کرد. همدلی، شنونده و مشاهده گر بودن و اهمیت دادن به مشورت وفراهم آوردن فرصت رشد برابر از ارزشهای حاکم بر مدرسه فرهاد بود که توران خانم اخلاق مدار آن را به بهترین شکل اجرا کرد.
عشق واحترام به کودکان وتوجه به تفاوتهای فردی وتلاش در جهت آموزش منطبق با نیازهای کودکان منجر به دستیابی توران خانم به دیدگاههای متحول وخلاق ایشان شد.
فعال فرهنگی
کاملاً بجاست اینروزها که در فضای مجازی و... حرف از توران میرهادی است، چندسطری به قدر فرصت و مجال از او بگوییم که از پایهگذاران نظام نهاد کودکی و آموزشوپرورش نوین و مادر ادبیات کودک بود و حضور تأثیرگذار و مهمی در حوزه شورای کتاب کودک و پیدایش فرهنگنامه کودکان ونوجوانان داشت.
از ابتدای تأسیس مدرسه فرهاد، توران خانم خیلی زود متوجه شد که کتابهای مناسب و با کیفیت در دسترس کودکان ایرانی نیست و با تلاش او کتابخانه «قلب تپنده» مدرسه فرهاد شد و تلاش شد با برنامههای متنوع، کتابخانه، کتاب و کتابدار دوستان صمیمی کودکان شوند و از اینرو ترویج کتابخوانی سرلوحه و در زمره بنیانهای این مدرسه بود. بهتازگی دو کتاب درباره توران میرهادی منتشر شده که در آنها به زوایههای کمتر شناختهشدهای از او اشاره شده است. برای تهیه این کتابها هیأت مدیره انجمن پژوهشهای آموزشی پویا نشستی برگزار کردند و مصوب شد تا یک مکتوب علمی و مستند فراهم آید و در اختیار مراکز آموزشی و پرورشی قرار گیرد. من هم این افتخار را داشتم که درباره روشها و شیوه عملکرد توران میرهادی مقالهای با عنوان «شیوه مدیریتی توران میرهادی در مدرسه فرهاد با رویکرد اخلاقی و اجتماعی» در این کتاب ارائه کنم که از منظر یک دانشآموخته مدرسه فرهاد و مؤسس و مدیر مرکز پیش دبستانی به عملیاتی شدن این آموزهها اشاراتی هم کردهام. در این کتابها اشاره شده او ضمن داشتن مهمترین مهارتهای مدیریتی، مهارت خودمدیریتی و مهارت تصمیم گیری، اعتقاد راسخ بهکار گروهی و تیمسازی داشت و اهمیت دادن به تفکر واگرا وخلاق و تشویق و توسعه حرفهای مداوم، از جمله ویژگیهای مدیریتی منحصربهفرد او بود. بهعقیده من توران میرهادی را میتوانیم در زمره «مدیران اخلاقی» ارزیابی کنیم.
نقطه تمرکز مدیران اخلاقی تلاش مداوم در جهت یادگیری و توسعه مدرسه با نگاهی «بدون تبعیض» است. هدفشان تدارک محیطی بود که یاد گیرنده هم دانشآموز و هم معلم در آن احساس امنیت نماید و برای خطا کردن و خطرپذیری مجال و قدرت کافی داشته باشد. ترویج الگوهای رفتاری و نگرشی پسندیده مانند سختکوشی، تعهد، حمایت متقابل، صداقت، پذیرش اشتباهات، تجدیدنظردر روشهای مدیریتی و پشتیبانی مستمر و مطلوب همکاران و دانشآموزان را میتوان در مدیران اخلاق مدار رصد کرد. همدلی، شنونده و مشاهده گر بودن و اهمیت دادن به مشورت وفراهم آوردن فرصت رشد برابر از ارزشهای حاکم بر مدرسه فرهاد بود که توران خانم اخلاق مدار آن را به بهترین شکل اجرا کرد.
عشق واحترام به کودکان وتوجه به تفاوتهای فردی وتلاش در جهت آموزش منطبق با نیازهای کودکان منجر به دستیابی توران خانم به دیدگاههای متحول وخلاق ایشان شد.
وقتی زبان میرقصد
«کودا» کمدی درامی خوشحس با لحظههایی فراموش نشدنی
علیرضا نراقی
منتقد سینما
از فیلمها لحظههاست که باقی میماند. پس از گذشت زمان، حتی از یک فیلم خوب هم جزئیات داستانی زیادی در خاطر تماشاگران باقی نمیماند، اما لحظههایی هست که چنان تأثیری بر مخاطب میگذارد که هیچگاه از یاد نمیرود. با این نگاه میتوان نتیجه گرفت فیلم خوب اثری است که از این لحظات فراموش نشدنی بیشتر دارد و «کودا» ساخته شانهدر مملو از این لحظات از یادنرفتنی است. فیلم درباره روبی تنها عضو شنوای خانواده چهار نفره روسی است که همواره یک واسطه ارتباطی است میان خانواده و جامعه. آنها از راه ماهیگیری زندگی خود را میگذرانند. روبی که به عنوان درس اختیاری در ترم جدید کلاس کر برداشته، توسط معلم سختگیر موسیقی خود کشف میشود و متوجه استعداد بینظیرش در موسیقی میگردد. معلم او را تشویق میکند که به دانشگاه برکلی برود و این روبی را با این تضاد روبهرو میکند که خانوادهاش را که حالا علاوه بر ماهیگیری، خودشان فروش محصول را برعهده دارند و بیش از همیشه به او نیازمند هستند ترک کند یا نه؟
فیلم یک کمدی درام است که اولین ساخته شانهدر امریکایی بعد از چند تجربه کوتاه و تلویزیونی است. اثری بسیار لطیف که در دسته فیلمهای خوش حس(Feel-good movies) قرار میگیرد. آثاری که فراتر از شادیآوری و عاطفه فراوان، دارای حس امید به زندگی هستند. «کودا» نیز علاوه بر لحظات کمیک، لطافت و برانگیزانندگی عاطفی شدید، با تصویر زندگی منحصر به فرد روبی و خانوادهاش و پیوند عمیق و همواره پر انرژی آنها، اثری است که دید مخاطب را هدف قرار داده و با داستانی که روایت میکند بر نگاه تماشاگر به جهان پیرامون اثر میگذارد.
در محیطی که خانواده روبی زندگی میکنند با وجود نگاهها و رفتارهای تبعیضآمیز و تمسخر و عدم توجه به شرایط یک خانواده ناشنوا، صمیمیت و یکپارچگی آنها برای اغلب افراد شهر غبطهبرانگیز است. اما مسأله در عین این صمیمیت برجسته، انزوای این خانواده نسبت به دیگران نیز هست. این فقدان ارتباط آنها را بیگانه و ناشناخته نگهداشته است. اگرچه مردم دیگر با آنها خیلی نمیجوشند اما از سوی خانواده هم میلی به ارتباط نیست. همین دوگانه هم هست که فشار فراوانی را بر روبی تحمیل کرده است. او مترجم و به نوعی پیام آور جامعه برای خانواده و خانواده برای جامعه است. گویی با متولد شدنش در یک خانواده ناشنوا به عنوان تنها کسی که میشنود و سخن میگوید وظیفه دارد تا رابطه این خانواده را با جامعه به تعادل برساند. روبی که خودش زبان اشاره را زودتر از سخن گفتن آموخته، عمیقترین احساسات خود را با زبان اشاره بیان میکند. یکی از همان لحظات به یادماندنی پیشتر اشاره شده، که در «کودا» به وفور وجود دارد، زمانی است که معلم موسیقی از او میخواهد احساسش را درباره خواندن و موسیقی بیان کند و روبی پس از فکر زیاد و تلاش برای به زبان آوردن حسش بهطور ناخودآگاه این احساس را با زبان اشاره بیان میکند. آنجاست که فیلم از زبان اشاره یک کنش بیانگر میسازد که فارغ از آنکه دقیقاً چه چیز را بیان میکند، احساس را فراتر از کلمات به مخاطب منتقل مینماید.
خانواده روبی تا یکسوم پایانی فیلم آنچنان مشوق او نیستند. از سویی نگران وضعیت کسب و کار خود بدون حضور روبی هستند و از سوی دیگر مطمئن نیستند که روبی واقعاً در موسیقی خوب و تواناست. روبی هم در نهایت تصمیم میگیرد برای کمک کنار خانواده بماند و قید امتحان دادن برای ورود به برکلی را بزند. اما کنسرت کلاسی او همه چیز را تغییر میدهد. در حالی که خانواده هیچ نمیشنوند، متأثر شدن مخاطبان دیگر از کار روبی آنها را نیز متأثر میکند. در اینجا با تبدیل صدای موسیقی به سکوت مطلق و شنیدن از زاویه خانواده روسی، لحظه درخشان دیگری به وجود میآید. پس از این لحظه و کلنجار رفتن خانواده روبی، بخصوص پدرش برای درک کار او یکی دیگر از آن لحظات فراموش نشدنی ساخته میشود. پس از کنسرت موفق روبی، پدر که از ناتوانی خود در شنیدن استعداد دخترش غمگین است، از روبی میخواهد که برایش بخواند و او دست بر گلوی دخترش میگذارد تا لرزش هنرش را حس کند. اینجا هم شانهدر موفق میشود لحظه ناب دیگری را بسازد که از یاد بردنش برای تماشاگر ناممکن خواهد بود. همین لحظه ناب و پر احساس هم هست که سرنوشت روبی را تغییر میدهد و خانواده پا روی تردید و نیاز خود میگذارد تا روبی در هنرش به موفقیت برسد.
منتقد سینما
از فیلمها لحظههاست که باقی میماند. پس از گذشت زمان، حتی از یک فیلم خوب هم جزئیات داستانی زیادی در خاطر تماشاگران باقی نمیماند، اما لحظههایی هست که چنان تأثیری بر مخاطب میگذارد که هیچگاه از یاد نمیرود. با این نگاه میتوان نتیجه گرفت فیلم خوب اثری است که از این لحظات فراموش نشدنی بیشتر دارد و «کودا» ساخته شانهدر مملو از این لحظات از یادنرفتنی است. فیلم درباره روبی تنها عضو شنوای خانواده چهار نفره روسی است که همواره یک واسطه ارتباطی است میان خانواده و جامعه. آنها از راه ماهیگیری زندگی خود را میگذرانند. روبی که به عنوان درس اختیاری در ترم جدید کلاس کر برداشته، توسط معلم سختگیر موسیقی خود کشف میشود و متوجه استعداد بینظیرش در موسیقی میگردد. معلم او را تشویق میکند که به دانشگاه برکلی برود و این روبی را با این تضاد روبهرو میکند که خانوادهاش را که حالا علاوه بر ماهیگیری، خودشان فروش محصول را برعهده دارند و بیش از همیشه به او نیازمند هستند ترک کند یا نه؟
فیلم یک کمدی درام است که اولین ساخته شانهدر امریکایی بعد از چند تجربه کوتاه و تلویزیونی است. اثری بسیار لطیف که در دسته فیلمهای خوش حس(Feel-good movies) قرار میگیرد. آثاری که فراتر از شادیآوری و عاطفه فراوان، دارای حس امید به زندگی هستند. «کودا» نیز علاوه بر لحظات کمیک، لطافت و برانگیزانندگی عاطفی شدید، با تصویر زندگی منحصر به فرد روبی و خانوادهاش و پیوند عمیق و همواره پر انرژی آنها، اثری است که دید مخاطب را هدف قرار داده و با داستانی که روایت میکند بر نگاه تماشاگر به جهان پیرامون اثر میگذارد.
در محیطی که خانواده روبی زندگی میکنند با وجود نگاهها و رفتارهای تبعیضآمیز و تمسخر و عدم توجه به شرایط یک خانواده ناشنوا، صمیمیت و یکپارچگی آنها برای اغلب افراد شهر غبطهبرانگیز است. اما مسأله در عین این صمیمیت برجسته، انزوای این خانواده نسبت به دیگران نیز هست. این فقدان ارتباط آنها را بیگانه و ناشناخته نگهداشته است. اگرچه مردم دیگر با آنها خیلی نمیجوشند اما از سوی خانواده هم میلی به ارتباط نیست. همین دوگانه هم هست که فشار فراوانی را بر روبی تحمیل کرده است. او مترجم و به نوعی پیام آور جامعه برای خانواده و خانواده برای جامعه است. گویی با متولد شدنش در یک خانواده ناشنوا به عنوان تنها کسی که میشنود و سخن میگوید وظیفه دارد تا رابطه این خانواده را با جامعه به تعادل برساند. روبی که خودش زبان اشاره را زودتر از سخن گفتن آموخته، عمیقترین احساسات خود را با زبان اشاره بیان میکند. یکی از همان لحظات به یادماندنی پیشتر اشاره شده، که در «کودا» به وفور وجود دارد، زمانی است که معلم موسیقی از او میخواهد احساسش را درباره خواندن و موسیقی بیان کند و روبی پس از فکر زیاد و تلاش برای به زبان آوردن حسش بهطور ناخودآگاه این احساس را با زبان اشاره بیان میکند. آنجاست که فیلم از زبان اشاره یک کنش بیانگر میسازد که فارغ از آنکه دقیقاً چه چیز را بیان میکند، احساس را فراتر از کلمات به مخاطب منتقل مینماید.
خانواده روبی تا یکسوم پایانی فیلم آنچنان مشوق او نیستند. از سویی نگران وضعیت کسب و کار خود بدون حضور روبی هستند و از سوی دیگر مطمئن نیستند که روبی واقعاً در موسیقی خوب و تواناست. روبی هم در نهایت تصمیم میگیرد برای کمک کنار خانواده بماند و قید امتحان دادن برای ورود به برکلی را بزند. اما کنسرت کلاسی او همه چیز را تغییر میدهد. در حالی که خانواده هیچ نمیشنوند، متأثر شدن مخاطبان دیگر از کار روبی آنها را نیز متأثر میکند. در اینجا با تبدیل صدای موسیقی به سکوت مطلق و شنیدن از زاویه خانواده روسی، لحظه درخشان دیگری به وجود میآید. پس از این لحظه و کلنجار رفتن خانواده روبی، بخصوص پدرش برای درک کار او یکی دیگر از آن لحظات فراموش نشدنی ساخته میشود. پس از کنسرت موفق روبی، پدر که از ناتوانی خود در شنیدن استعداد دخترش غمگین است، از روبی میخواهد که برایش بخواند و او دست بر گلوی دخترش میگذارد تا لرزش هنرش را حس کند. اینجا هم شانهدر موفق میشود لحظه ناب دیگری را بسازد که از یاد بردنش برای تماشاگر ناممکن خواهد بود. همین لحظه ناب و پر احساس هم هست که سرنوشت روبی را تغییر میدهد و خانواده پا روی تردید و نیاز خود میگذارد تا روبی در هنرش به موفقیت برسد.
موسیقی نهفته در استخوانی باستانی
دلبر یزدان پناه
ویراستار
«موسیقی استخوان» کتابی از دیوید آلموند است. داستان دختری نوجوان که با یاری و همراهی دوستش گابریل موفق میشود موسیقی نهفته در استخوانی باستانی را کشف کند. «موسیقی استخوان» حیوانات را جادو میکند و انسانها را با طبیعت گمشدهشان آشتی میدهد. سیلویا و گابریل با کمک «موسیقی استخوان» امید و آزادی برای دنیا به ارمغان میآورند.
سیلویا، کار پانزده ساله را از قلب شهری مدرن در انگلیس، به میان کوه و جنگل میبرد و شجاعت و جسارت و کنجکاوی نوجوانانه اش باعث میشود با گذشته دور و اجداد باستانیاش آشنا شود. زندگیهای ماشینی امروزی بسیاری از ما را از مادرمان طبیعت و از بخش مهمی از خودمان دور کرده است، اگر روزی از سر اتفاق گذرمان به کوه و دشت و جنگل و حیوانات وحشی بیفتد یا برای لحظاتی آنتن گوشیمان قطع شود، شاید حتی نتوانیم برای چند ساعت دوام بیاوریم. تنهایی، ملال، یکنواختی، بیهدفی و بیهویتی نتیجه دوریمان از طبیعت است. ما انسانها جزئی از طبیعت هستیم، هرچقدر هم که پیشرفت کنیم و با موشکهای غولپیکر به آسمانها برویم هیچوقت نمیتوانیم پیوندمان را با طبیعت قطع کنیم. سیلویا در سفری که با مادرش به دهکده دوران کودکی او دارد با آن بخش گمشده از وجودش، با خود باستانیاش روبهرو میشود. گابریل، پسری که او نیز خسته و دلزده از زندگی شهری به طبیعت پناه آورده است، در این سفر یار و همراه سیلویا است؛ آن دو به کمک هم کاشف موسیقی نهفته در دل استخوانی باستانی میشوند. «موسیقی استخوان» آن دو را به صدای درونی خودشان میرساند. سیلویا با چیزی جادویی از این سفر به خانه و نزد دوستانش باز میگردد. در کتاب «موسیقی استخوان» پا به پای سیلویا و گابریل با این بخش فراموششده وجودمان آشنا میشویم. میآموزیم زشتی و زیبایی، جنگ و صلح، ویرانی و سازندگی، مرگ و زندگی، همه بخشی از طبیعت بودهاند. خلق دنیایی بهتر بدون توجه به طبیعت و آوازی که در دل دارد، بدون توجه به انسان و نیازهایش ممکن نخواهد بود.
موسیقی استخوان
نویسنده: دیوید آلموند
ترجمه: شهلا انتظاریان
ناشر: ایران بان
ویراستار
«موسیقی استخوان» کتابی از دیوید آلموند است. داستان دختری نوجوان که با یاری و همراهی دوستش گابریل موفق میشود موسیقی نهفته در استخوانی باستانی را کشف کند. «موسیقی استخوان» حیوانات را جادو میکند و انسانها را با طبیعت گمشدهشان آشتی میدهد. سیلویا و گابریل با کمک «موسیقی استخوان» امید و آزادی برای دنیا به ارمغان میآورند.
سیلویا، کار پانزده ساله را از قلب شهری مدرن در انگلیس، به میان کوه و جنگل میبرد و شجاعت و جسارت و کنجکاوی نوجوانانه اش باعث میشود با گذشته دور و اجداد باستانیاش آشنا شود. زندگیهای ماشینی امروزی بسیاری از ما را از مادرمان طبیعت و از بخش مهمی از خودمان دور کرده است، اگر روزی از سر اتفاق گذرمان به کوه و دشت و جنگل و حیوانات وحشی بیفتد یا برای لحظاتی آنتن گوشیمان قطع شود، شاید حتی نتوانیم برای چند ساعت دوام بیاوریم. تنهایی، ملال، یکنواختی، بیهدفی و بیهویتی نتیجه دوریمان از طبیعت است. ما انسانها جزئی از طبیعت هستیم، هرچقدر هم که پیشرفت کنیم و با موشکهای غولپیکر به آسمانها برویم هیچوقت نمیتوانیم پیوندمان را با طبیعت قطع کنیم. سیلویا در سفری که با مادرش به دهکده دوران کودکی او دارد با آن بخش گمشده از وجودش، با خود باستانیاش روبهرو میشود. گابریل، پسری که او نیز خسته و دلزده از زندگی شهری به طبیعت پناه آورده است، در این سفر یار و همراه سیلویا است؛ آن دو به کمک هم کاشف موسیقی نهفته در دل استخوانی باستانی میشوند. «موسیقی استخوان» آن دو را به صدای درونی خودشان میرساند. سیلویا با چیزی جادویی از این سفر به خانه و نزد دوستانش باز میگردد. در کتاب «موسیقی استخوان» پا به پای سیلویا و گابریل با این بخش فراموششده وجودمان آشنا میشویم. میآموزیم زشتی و زیبایی، جنگ و صلح، ویرانی و سازندگی، مرگ و زندگی، همه بخشی از طبیعت بودهاند. خلق دنیایی بهتر بدون توجه به طبیعت و آوازی که در دل دارد، بدون توجه به انسان و نیازهایش ممکن نخواهد بود.
موسیقی استخوان
نویسنده: دیوید آلموند
ترجمه: شهلا انتظاریان
ناشر: ایران بان
سفیدپوشان حاضر در سنگر
اسماعیل علوی
دبیر گروه پایداری
عملیات آزادسازی مهران آغاز شده بود. «سید محمد شکری» با سمت امدادگر در این عملیات حضور داشت. شب عملیات یگانی که سید محمد در آن مأموریت داشت ناخواسته وارد منطقه مین شد. چندین نفر براثر انفجار مین و ترکشهای آن مجروح شدند. سید محمد به تنهایی مشغول رسیدگی به مجروحین شد و انصافاً خوب از پس کار برآمد. به نقل از برادرش دکتر جوان چند روز بعد در قلاویزان با صحنه جراحت یکی از رزمندگان مواجه شد که ترکش به گلویش خورده و راه نفسش بسته شده بود. سید محمد، فوری با شجاعت تمام دست به کار شد و در همان صحنه جنگ با کمترین امکانات گلوی مجروح را شکافت و با لوله خودکار برایش راه تنفس گشود.
سید محمد مسئول پایگاه بسیج محله بود. بعد از شهادت برادرش در عملیات رمضان راهی مناطق جنگی شد. پیش از آن با قبولی با رتبه ششم در کنکور سراسری در رشته پزشکی دانشگاه تهران مشغول تحصیل شده بود. ولی قبولی در دانشگاه مانع حضورش در جبههها نشد. همه متحیر بودند که چطور هم جبهه میرود، هم درس میخواند آن هم پزشکی، هم مطالعه دارد!
استادانش میگفتند او درسخوانتر از بقیه دانشجویان بوده و از ضریب هوشی بالایی برخوردار است. حتی دکتر کیهانی استاد ایمونولوژی وی معتقد بود سید محمد شکری در آینده یکی از نوابغ پزشکی خواهد بود.
12 اسفند سال 1365بچههای گردان عمار در منطقه شلمچه محاصره میشوند. محمد کوله خود را برمیدارد و به کمک بچههای زخمی در صحنه عملیات میشتابد و مشغول رسیدگی به مجروحان میشود. حین کار گلوله توپ به محل استقرار سید محمد و دستیارش فرود میآید. وقتی رزمندگان خود را به محل میرسانند همرزمش بعد از اشاره به گودالی که پیکر شهید سید محمد شکری درون آن پرتاب شده بود، به شهادت میرسد. چند روز طول میکشد تا پیکر محمد را از گودال دربیاورند. وقتی که بیرون میآوردند، چیز چندانی ازبدنش باقی نمانده بود.
پیکرش را از طریق شال سبزی که برادرش برایش خریده بود شناسایی کردند. در روز تشییع او همه جور آدمی آمده بود، دانشجویان و اهل محل همه برای بدرقه محمد آمده بودند. در روز دفن او زمانی که میخواستند محمد را در قبر بگذارند، سید احمد پلارک آمد و گفت اجازه بدهید من او را دفن کنم؛ یک ماه بعد نیز سید احمد پلارک هم شهید شد و کنار قبر محمد به خاک سپرده شد.
حکایت پزشکان ایثارگر بسیجی، حکایت مردان سپیدپوشی است که سوگند بقراط را در جبهههای جنگ و زیر آتش مستقیم دشمن بر زبان جاری کردند و در عمل پایبندی خود را نشان دادند. آنان برای نجات جانها آستین همت بالا زدند و بخش مفصلی از حماسه آفرینیهای دوران دفاع مقدس را به خود اختصاص دادند. همانهایی که اغلب گمنامند و پس از جنگ در کسوت جراحان و پزشکان متخصص اینجا و آنجا به درمان
بیماران مشغولند.
پزشکان بسیجی از جمله اقشار ایرانزمین بودند که با ایمانی نستوه با لباس سفید پشت خاکریزها و زیرزمینها، برای نجات جانها حاضر شدند و با ایجاد بیش از 200 پست امدادی و 150 اورژانس و چندین بیمارستان صحرایی که بارها مورد اصابت موشکها و بمباران ارتش بعث عراق قرار گرفت با تقدیم بیش از 4 هزار شهید از کادر درمانی، امدادگر، پرستار و پیراپزشک رسالت خود را به انجام رساندند و گلوله بارانها چه در پشت جبهه و چه در میدان نبرد، باعث نشد که سپیدپوشان دست از فعالیت حرفهای خود بردارند و مجروحان را رها کنند.
دبیر گروه پایداری
عملیات آزادسازی مهران آغاز شده بود. «سید محمد شکری» با سمت امدادگر در این عملیات حضور داشت. شب عملیات یگانی که سید محمد در آن مأموریت داشت ناخواسته وارد منطقه مین شد. چندین نفر براثر انفجار مین و ترکشهای آن مجروح شدند. سید محمد به تنهایی مشغول رسیدگی به مجروحین شد و انصافاً خوب از پس کار برآمد. به نقل از برادرش دکتر جوان چند روز بعد در قلاویزان با صحنه جراحت یکی از رزمندگان مواجه شد که ترکش به گلویش خورده و راه نفسش بسته شده بود. سید محمد، فوری با شجاعت تمام دست به کار شد و در همان صحنه جنگ با کمترین امکانات گلوی مجروح را شکافت و با لوله خودکار برایش راه تنفس گشود.
سید محمد مسئول پایگاه بسیج محله بود. بعد از شهادت برادرش در عملیات رمضان راهی مناطق جنگی شد. پیش از آن با قبولی با رتبه ششم در کنکور سراسری در رشته پزشکی دانشگاه تهران مشغول تحصیل شده بود. ولی قبولی در دانشگاه مانع حضورش در جبههها نشد. همه متحیر بودند که چطور هم جبهه میرود، هم درس میخواند آن هم پزشکی، هم مطالعه دارد!
استادانش میگفتند او درسخوانتر از بقیه دانشجویان بوده و از ضریب هوشی بالایی برخوردار است. حتی دکتر کیهانی استاد ایمونولوژی وی معتقد بود سید محمد شکری در آینده یکی از نوابغ پزشکی خواهد بود.
12 اسفند سال 1365بچههای گردان عمار در منطقه شلمچه محاصره میشوند. محمد کوله خود را برمیدارد و به کمک بچههای زخمی در صحنه عملیات میشتابد و مشغول رسیدگی به مجروحان میشود. حین کار گلوله توپ به محل استقرار سید محمد و دستیارش فرود میآید. وقتی رزمندگان خود را به محل میرسانند همرزمش بعد از اشاره به گودالی که پیکر شهید سید محمد شکری درون آن پرتاب شده بود، به شهادت میرسد. چند روز طول میکشد تا پیکر محمد را از گودال دربیاورند. وقتی که بیرون میآوردند، چیز چندانی ازبدنش باقی نمانده بود.
پیکرش را از طریق شال سبزی که برادرش برایش خریده بود شناسایی کردند. در روز تشییع او همه جور آدمی آمده بود، دانشجویان و اهل محل همه برای بدرقه محمد آمده بودند. در روز دفن او زمانی که میخواستند محمد را در قبر بگذارند، سید احمد پلارک آمد و گفت اجازه بدهید من او را دفن کنم؛ یک ماه بعد نیز سید احمد پلارک هم شهید شد و کنار قبر محمد به خاک سپرده شد.
حکایت پزشکان ایثارگر بسیجی، حکایت مردان سپیدپوشی است که سوگند بقراط را در جبهههای جنگ و زیر آتش مستقیم دشمن بر زبان جاری کردند و در عمل پایبندی خود را نشان دادند. آنان برای نجات جانها آستین همت بالا زدند و بخش مفصلی از حماسه آفرینیهای دوران دفاع مقدس را به خود اختصاص دادند. همانهایی که اغلب گمنامند و پس از جنگ در کسوت جراحان و پزشکان متخصص اینجا و آنجا به درمان
بیماران مشغولند.
پزشکان بسیجی از جمله اقشار ایرانزمین بودند که با ایمانی نستوه با لباس سفید پشت خاکریزها و زیرزمینها، برای نجات جانها حاضر شدند و با ایجاد بیش از 200 پست امدادی و 150 اورژانس و چندین بیمارستان صحرایی که بارها مورد اصابت موشکها و بمباران ارتش بعث عراق قرار گرفت با تقدیم بیش از 4 هزار شهید از کادر درمانی، امدادگر، پرستار و پیراپزشک رسالت خود را به انجام رساندند و گلوله بارانها چه در پشت جبهه و چه در میدان نبرد، باعث نشد که سپیدپوشان دست از فعالیت حرفهای خود بردارند و مجروحان را رها کنند.
هنرمندان در فضای مجازی
دنیای مجازی در شبانهروز گذشته اختصاص داشت به کارهای جدید اهالی هنر که با مخاطبان خود به اشتراک گذاشته بودند از بازی جدید پرویز پرستویی و هدیه تهرانی تا نمایش تازه میترا حجار و کنسرت علی زندوکیلی. دیگر هنرمندان هم همچنان واکنشهایی به اعتراضات اخیر بیآبی در اصفهان و چهارمحال داشته. اهالی فرهنگ هم اشارهای به آخرین روز هفته کتاب و کتابخوانی کردهاند.
چهرهها
سعید سهیلی کارگردان «گشت ارشاد 3» با انتشار متنی با عنوان «سینما زنده است» از فروش پنج میلیاردی این فیلم خبر داده است.
شبنم مقدمی بازیگر سینما و تلویزیون هم اشارهای به آلودگی هوا داشته و با انتشار عکسی از خود در یک روز برفی نوشت: «یک وقتی برف میبارید، همین چندسال پیشترها... توی همین تهران... دیگر نمیبارد. حالا ما ماندهایم و دلتنگیاش... ما ماندهایم و این حجم آلودگی عجیب و بیسابقه هوای شهر دلتنگ خاکستری بیاعصاب...»
محمد کارت کارگردان فیلم مستند «پیله» با انتشاربخشی از ویدئوی این فیلم ازانتخاب این کار به عنوان بهترین مستند سال درآسیا و اقیانوسیه خبر داده است. این فیلم محصول شبکه مستند سیما است که به عنوان نماینده ایران از این رویداد معرفی شده است.
میترا حجار به کار جدیدش اشاره داشته و نوشت: «زودتر از اینها میخواستم در مورد شـــــب نمایشنــــامهخوانی بنویسم ولی گرفتاری مجال نداد. این کار برای شخص من، چالش بزرگی بود؛ خواندن یکی از پیچیدهترین متنهای ادبیات نمایشی امریکا... ایفای نقش مارتا برایم آرزویی دیرین بوده و پس از شب اجرا تا چند روز هنوز ذهنم به دنبالش میگشت. مارتا و جورج، امروز در بین ما و حتی در این جامعه کم نیستند، کسانی که حلقه اتصال عاطفیشان را در نفرت از هم پیدا میکنند.
علی زندوکیلی هم از اجرای کنسرت تازهاش در کیش خبر داده که قرار است 5 آذر ماه در تالارشهر این جزیره
برگزار شود.
عبدالحکیم بهار مروج کتابخوانی سیستانی و بلوچستانی هم روایت تصویری از هفته کتاب در چابهار منتشر کرده
است.
چهرهها
سعید سهیلی کارگردان «گشت ارشاد 3» با انتشار متنی با عنوان «سینما زنده است» از فروش پنج میلیاردی این فیلم خبر داده است.
شبنم مقدمی بازیگر سینما و تلویزیون هم اشارهای به آلودگی هوا داشته و با انتشار عکسی از خود در یک روز برفی نوشت: «یک وقتی برف میبارید، همین چندسال پیشترها... توی همین تهران... دیگر نمیبارد. حالا ما ماندهایم و دلتنگیاش... ما ماندهایم و این حجم آلودگی عجیب و بیسابقه هوای شهر دلتنگ خاکستری بیاعصاب...»
محمد کارت کارگردان فیلم مستند «پیله» با انتشاربخشی از ویدئوی این فیلم ازانتخاب این کار به عنوان بهترین مستند سال درآسیا و اقیانوسیه خبر داده است. این فیلم محصول شبکه مستند سیما است که به عنوان نماینده ایران از این رویداد معرفی شده است.
میترا حجار به کار جدیدش اشاره داشته و نوشت: «زودتر از اینها میخواستم در مورد شـــــب نمایشنــــامهخوانی بنویسم ولی گرفتاری مجال نداد. این کار برای شخص من، چالش بزرگی بود؛ خواندن یکی از پیچیدهترین متنهای ادبیات نمایشی امریکا... ایفای نقش مارتا برایم آرزویی دیرین بوده و پس از شب اجرا تا چند روز هنوز ذهنم به دنبالش میگشت. مارتا و جورج، امروز در بین ما و حتی در این جامعه کم نیستند، کسانی که حلقه اتصال عاطفیشان را در نفرت از هم پیدا میکنند.
علی زندوکیلی هم از اجرای کنسرت تازهاش در کیش خبر داده که قرار است 5 آذر ماه در تالارشهر این جزیره
برگزار شود.
عبدالحکیم بهار مروج کتابخوانی سیستانی و بلوچستانی هم روایت تصویری از هفته کتاب در چابهار منتشر کرده
است.
شمارش معکوس برای بیهمه چیز
پرویز پرستویی و هدیه تهرانی ویدیویی منتشرکردهاند ازفیلم «بی همه چیز» ساخته محسن قرایی که خود نیز در این فیلم ایفای نفش میکنند و اشاره به زمان اکران آن داشتهاند که ۱۷ روز به این اکران زمان باقی مانده است. تهیهکننده کار هم جواد نوروزبیگی است. از جمله بازیگران آن هادی حجازیفر، باران کوثری، مهتاب نصیرپور، پدرام شریفی، لاله مرزبان، بابک کریمی، فرید سجادی حسینی، خسرو پسیانی، زهیر یاری، مهدی صباغی، عیسی یوسفیپور، عرفان ناصری است.
عکس نوشت
علیاکبر صادقی طراح و نقاش برجسته در جشن تولدش که در خانه هنرمندان ایران برگزار شد، گفت: عاشق ایران هستم و خواب کودکانی را نقاشی میکنم که پدرانشان در راه آزادی ایران شهید شدهاند. / ایرنا
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
بههر قیمتی فیلم نمیسازم
-
مدیریت اخلاقی و دوری از تبعیض
-
وقتی زبان میرقصد
-
موسیقی نهفته در استخوانی باستانی
-
سفیدپوشان حاضر در سنگر
-
هنرمندان در فضای مجازی
-
شمارش معکوس برای بیهمه چیز
-
عکس نوشت
اخبارایران آنلاین