فرهنگی/ چهارشنبه ۲۲ تیرماه روز «قهرمان» بود؛ روز تازهترین ساخته اصغر فرهادی به بهانه اولین نمایش آن در هفتاد و چهارمین جشنواره فیلم کن. تصاویر و ویدیو حضور امیرجدیدی، سارینا فرهادی، هایده صفییاری در کنار دیگر عوامل این فیلم روی فرش قرمز این جشنواره همراه با تصنیف «مرغ سحر» با صدای محمدرضا شجریان، در فضای مجازی بازنشر شد و کاربران در کنار اهالی و مخاطبان جدی سینما از روی دیگر ایران نوشتند؛ از دمیدن امید و آرزو برای درخشش نماینده سینمای ایران در مجامع بینالمللی. با دیدن صحنه 5 دقیقهای تشویق ایستاده حاضران در سالن برای «قهرمان»، همراه با عوامل فیلم بغض خیلیها ترکید. اگر چه در این سانس نمایش که افتتاحیه رسمی فیلم است عموماً فیلمها با چنین تشویقهایی مواجه هستند اما این تشویق برای مردم ایران که در میان اتفاقهای کوچک و بزرگ دنبال بهانهای برای شادمانی هستند، همچون برای خود فرهادی لحظهای پر احساس بود.
قهرمانهای معمولی در زندگی روزمره و چالش شبکههای اجتماعی
تا روز افتتاحیه رسمی «قهرمان» اطلاعات چندانی راجع به این فیلم در سایتها منتشر نشده بود. هیچکدام از فیلمهای بخش مسابقه چنین پنهانکاری از نظر انتشار اطلاعات نداشتند. کنجکاوی برای تماشای فیلم بالا بود. ساعاتی قبل از نمایش فیلم، دو تصویر تازه از فیلم منتشر شد و سایت جشنواره کن هم حدود یک دقیقه از فیلم را منتشر کرد. تا پیش از نمایش فیلم، اطلاعات منتشر شده درباره داستان در این عبارات خلاصه میشد که فیلم درباره شخصیتی بهنام رحیم است که برای یک بدهی در زندان به سر میبرد، طی یک مرخصی دو روزه او و نامزدش نقشهای میکشند و تلاش میکنند فرد طلبکار را متقاعد به رضایت دادن بکنند. طبق اخباری که پس از نمایش فیلم در رسانهها منتشر شده فیلم تازه فرهادی درباره قهرمانهای معمولی در زندگی روزمره است. او درباره شکلگیری ایده فیلم توضیح داده است: «هر از گاهی در اخبار ایران مطالبی در مورد افراد بسیار معمولی میخوانید که در زندگی روزمره خود کاری بسیار نوعدوستانه انجام دادهاند و این روش انسانی باعث میشود که آنها برای چند روز در جامعه بسیار در چشم باشند و سپس فراموش میشوند. داستان ظهور و سقوط این نوع افراد واقعاً همان چیزی بود که من را علاقهمند کرد.» همچنین گویا شبکههای اجتماعی بخش مهمی از این فیلم را به خود اختصاص میدهد و به مشکلات ناشی از دستکاری رسانهای در ایران و جهان اشاره دارد. فرهادی در گفتوگویی با نشریه ورایتی از نگرانیهای خود درباره رسانههای اجتماعی گفته است: «در ایران همه نهادها و گروههای اجتماعی از این ابزار استفاده میکنند. این راهی برای ارتباط با دیگری است. اما آنچه به نظر من متناقض و جالب در این داستان رسیده، این است که این به جای اینکه راهی برای برقراری ارتباط و گشودن رابطه با دیگری باشد، دقیقاً برعکس است: روشی برای پنهان کردن مسائل است. نکته جالب دیگر سرعت [رسانههای اجتماعی] و تعداد بسیار کم واژگان آن است: فضای بسیار کمی که برای ارائه یک خبر، یک شخص، یک داستان به آن نیاز دارید و استفاده میکنید. خیلی سریع پیش میرود و اغلب اوضاع پیچیدهتر است؛ فرد پیچیدهتر است. شما به فضای بیشتری نیاز دارید تا در واقع تفاوتهای ظریف و پیچیدگی وضعیت را ارائه دهید. وقتی این کار را با چند کلمه انجام میدهید مسلماً فضای مناسبی برای سوءتفاهم ایجاد میشود.» طبق گزارش ایسنا، اصغر فرهادی معتقد است با وجود رشد سریع شبکههای اجتماعی در سراسر جهان، این پدیده نمیتواند تهدیدی برای سینما باشد.
بازخورد منتقدان
«قهرمان» چهارمین حضور اصغر فرهادی در جشنواره کن است. تاکنون فرهادی با «گذشته»، «فروشنده» و «همه میدانند» در بخش مسابقه جشنواره کن حضور داشته است. فیلمهای او تا امروز جایزه بهترین فیلمنامه برای «فروشنده»، بهترین بازیگر زن (برنیس بژو) برای «گذشته» و بهترین بازیگر مرد (شهاب حسینی) برای «فروشنده» را از این جشنواره گرفته است. «قهرمان» نیز پس از رونمایی در جشنواره کن با بازخورد مثبت منتقدان روبهرو شد و تعداد زیادی از منتقدان آن را بازگشتی درخشان به ایران و بهترین فیلم این کارگردان از زمان ساخت «جدایی» توصیف کردند، بعضی بازی ظریف و هوشمندانه امیرجدیدی در نقش رحیم را ستودند و برخی هم «قهرمان» را یکی از آثار متوسط رو به بالای جشنواره خواندند. برگزیدهای از اظهارنظر منتقدان را به نقل از مهر، در ادامه میخوانید:
آنا اسمیت منتقد ددلاین: فرهادی مراقب است که هیچ شبکه اجتماعی مشخصی را در فیلم مطرح نکند، اما نقدی پررنگ از این بخش از فرهنگ مدرن دارد. همان طور که داستان پیچ و تابهای بیشتر و بیشتری میگیرد، داستان جنبه تراژدیکمدی شکسپیری به خود میگیرد و نتایج خندهدار و در عین حال سیاهی به بار میآورد اما لحن غالب فیلم دراماتیک است و گاهی دردآور میشود.
پیتر بردشاو منتقد گاردین: یکی از نقاط قوت فیلم بازی هوشمندانه و ظریف امیر جدیدی در نقش رحیم است. مردی با لبخندی درخشان اما در عین حال عجیب و ناامید.
دیوید الریش منتقد ایندی وایر: «قهرمان» جدیدترین تصویر فرهادی درباره معضلی اخلاقی و بهترین فیلم اصغر فرهادی پس از «جدایی» است.
اوون گلیبرمن منتقد ورایتی: در بخشهایی از تعلیق بینظیر داخلی «جدایی» و «فروشنده» برخوردار است، اما پراکندهتر است و قدرت کمتری دارد.
پردیس توکلیان
نویسنده
توی اتاق بچه، وسط باب اسفنجی و خرس پشمالو ماتم برده بود. یادم نبود آمدهام نورگیر صورتی پنجره را بچسبانم. تا بجنبم صدای گوینده خبر از حنجره تلویزیون درآمد، پیچید توی اتاق و سر راهش آویزهای رنگی بالای تخت را هم تکان داد:
«با توجه به افزایش آمار مبتلایان، احتمال تمدید محدودیتهای کرونایی در پایان این دو هفته وجود دارد، برای دریافت خبرهای تکمیلی...»
بهروز آمد توی درگاهی و مثل تمام این دو هفته گذشته غر زد که تابلوی روی دیوار کج است. کج نبود. همانطور که با قاب ورمیرفت گفت: «ما که اینهمه سال صبر کردیم... این چند وقت هم روش.»
بیراه نمیگفت، فقط خبر نداشت کار من از چند وقت و چند ماه گذشته و به شمارش روز و ساعت کشیده. یعنی سر هر شب یادم میآمد برای روز اِناُم هم مادر نبودم، پس حسهایم به زبان نیامده کهنه میشد و یک روز بیشتر کینه تقویم را به دل میگرفتم.
روالش این بود بگذاریم کارشان را بکنند، صلاحیت پدر و مادر شدن من و بهروز را اندازه بزنند، از کم و زیادش ایراد بگیرند و مدام توی هر ملاقاتی تکرار کنند این یک دیدار آزمایشی است.
_ قابه اصلاً کج نیست
_ شوخی نکن...
شوخی نمیکردم و تازه توی این دو هفته فهمیده بودم بهروز از چیزی که فکر میکردم وسواسیتر است.
_ خونه موندن حساست کرده... هی به یه چیزی گیر میدی...
_ من از اول هم دقیق بودم...
_ نمیدونستم...
_ منم نمیدونستم سرکار خانم تمام روز از این اتاق بیرون نمیای...
سایه نورگیر تمام اتاق را صورتی کرده بود. آمدم توی سالن و زیرلبی گفتم: همیشه تو اتاق بودم تو شب دیر میرسیدی نمیدیدی...
تا برسم آشپزخانه چند باری دستم رفت سمت تلفن تا زنگ بزنم و بپرسم با این وضعیت تکلیف ماها که منتظریم و باید بچه را تحویل بگیریم چه میشود؛ اما نزدم. نمیخواستم بگویند این زن صبر ندارد و کرونا حالیاش نیست و نمیتواند حس مادریاش را کنترل کند.
_ چایی میخوری بهروز؟
جواب نداد. آمدم توی سالن، سرش را رو به سقف بالا گرفته بود و هیسهیس میکرد:
_ میشنوی صدارو؟... از صبح دارن تقتق میکنن...
تلویزیون را روشن کردم:
_ بیا حواستو پرت کن... من که صدا نمیشنوم...
کنترل تلویزیون را پس زد. نشستم یک گوشه و کتاب فرزندپروری را باز کردم؛ چشمم کلمه و جمله نمیخواند و بهجایش توی کاغذها دنبال دختر کوچکی میدوید که دوست داشت اسمش حنا باشد، ککومک داشته باشد و موهایش مشکی نباشند. بهروز چایاش را مزه کرد:
_ اینکه سرده...
لیوانش را برد آب جوش بریزد سرش. این عادتش را میدانستم؛ به کلافگی قرنطینه ربطی نداشت. همان دهسال پیش هم تمام چایها بهنظرش یخ بودند و تا چند ماه اول ازدواج که به دستپختم عادت نداشت، شبها گرسنه میخوابید.
دوباره مدارک را چک کردم؛ گواهی عدم سوءپیشینه، تأییدیه مراکز درمانی و فیشهای حقوقی. این کاغذپارهها با زبان بیزبانی میگفتند اگر مجال بدهند ما پدر و مادر خوبی برای حنا میشویم. بهروز سر تکان داد: «چند بار چکشون میکنی؟!»
حالا من هم از طبقه بالا صدای تقتق میشنیدم؛ اما دور بود و میشد نادیدهاش گرفت. بهروز توی سالن قدم میزد و هرازگاهی سقف را نگاه میکرد. دوباره کتاب فرزندپروری را برداشتم و گفتم:
- بابا جان اومدن تو این قرنطینه یه دستی سر و روی خونه بکشن... سخت نگیر...
چشمانم روی تیتر «آرام نگه داشتن محیطِ پرورش کودک» گرم شد و دیدم در و دیوار خانه دارند به هم نزدیک میشوند، من مثل همیشه توی اتاق حنا بودم و تندتند عروسک و لباسبچه میزدم زیر بغل، بهروز نبود کمک کند اما صدایش در آن حیصوبیص توی سرم میپیچید که: دیدی گفتم یه صدایی میاد...
چرتم که پرید، خبری از کابوس نبود؛ فقط صدای تقتق بلندتر از قبل میآمد، ضربههایی پشت هم و یکنواخت. بهروز با دستهای مشت کرده، پشت میزش نشسته بود. هیچوقت اینطور ندیده بودمش، یکی از ابروهایش میپرید و پوست زیر چشمش پتپت میکرد. بیهوا گفتم: چی شده؟
زیر لب گفت: دیروز بهشون گفتم مراعات کنید...
قبل از اینکه به خودم بیایم یکباره از جا پرید، از خانه رفت بیرون و در را پشت سرش کوبید. دنبالش دویدم و داد زدم:
چت شد؟... فقط یه تقتقه...
صدای مرد همسایه را همان اول شنیدم. احتمالاً داشت میگفت مجبورند کارشان را تمام کنند؛ اما بلافاصله بعد از این جمله دادش درآمد و فحش داد. تا برسم بالا کار از کار گذشته و بهروز روی سینه مرد نشسته بود، خرناس میکشید و چپ و راست با مشت میکوبید توی صورتش. یک قدم عقب رفتم، ترسیده بودم. قیافه یارو از شکل افتاده بود؛ اما بهروز کوتاه نمیآمد. پریدم و شانهاش را تکان دادم؛ تمام بدن خیسش زیر دستم میلرزید، حرارت پوستش آنقدر برایم غریبه بود که خیال کردم هرگز لمش نکردهام: بسه...کشتیش...
پلیس خبر کردند؛ گفته بودند دیوانهای مرد بدبختی را بهقصد کشت زده. یارو دیگر نمیتوانست از جا بلند شود. تلفنم آن وسطها زنگ خورد؛ بخش واگذاری بهزیستی میخواست بداند دوست داریم حنا را مجازی ببینیم یا نه و من جوابش را نمیدادم؛ چون خیره شده بودم به بهروز. پیراهن و زیرپوشش را درآورد و انداخت زمین و پرسید لباس راهراهش برای رفتن به کلانتری اُتو دارد یا نه. لباسها غرقِ خون بودند اما صورت خودش خش هم برنداشته بود. خون از رختهای مچاله شده به زمین رسید و تلفن توی گوشم قطع شد.
نگاهی به رمان «کوری» نوشته «ژوزه ساراماگو»
تلنگری برای بازنگری دوباره در زندگی
مریم شهبازی
خبرنگار
چهارراه مملو از ماشینهای منتظر برای عبور از چراغی است که سبز شده، اما او ایستاده! آنهم درست وسط دو لاین خیابان. بوقهای ممتد و حتی داد و بیداد رانندههای دیگر برای حرکتش بینتیجه است. بعضی پیاده میشوند تا ماشینی را که به نظر عیب فنی پیداکرده به سمتی از خیابان هل بدهند تا راهبندان برطرف شود. به سمت راننده میروند، اما او هراسان سرش را به اطراف میچرخاند و چندکلمهای را فریاد میزند: «من کور شدهام!» این ماجرای آغاز رمانی است که «ژوزه ساراماگو»، خالقش را به جایگاه رفیعی از ادبیات جهان رساند. چند سطری که خواندید عیناً از کتاب نیامده، خلاصه یکی-دو صفحه نخست «کوری»، شاهکار این نویسنده پرتغالی و از برندگان نوبل ادبیات است. صحبت از اینکه «کوری» در چه ژانر یا تقسیمبندی موضوعی قرار میگیرد کار سادهای نیست چراکه میتوان آن را از زاویههای مختلف جامعهشناختی، روانشناختی و سیاسی بررسی کرد، اما آن جنبهاش که شاید بیش از همه به کار این روزهای ما بیاید و البته شرایطی که کرونا به جامعه جهانی تحمیل کرده، تأثیری است که از اواسط کتاب بر ذهنمان تلنگر میزند. کوری روایتی از مردمی است که بهیکباره گرفتار شرایط عجیبی میشوند. یکبهیک کور میشوند.کوری همچون ویروس از فردی به فرد دیگر سرایت میکند و بهسرعت همهجا را دربرمیگیرد. دراینبین یک نفر بینا میماند! همسر مرد چشمپزشکی که پیش از همه متوجه شرایط غیرعادی میشود و تلاش میکند به مقامات بالا وضعیت خطرناک پیشرو را هشدار بدهد. تنها زن دکتر است که تا پایان داستان میبیند و او همان کسی است که در نقش منجی ظاهر میشود. آنچه دراینبین بیش از همه خودنمایی میکند چگونگی سقوط یک جامعه متمدن به ورطه سقوط اخلاقی و انسانیت است. بهرغم فجایعی که بر مردم میگذرد اما این کوری دائمی نیست، اما وقتی رهایی از آن آغاز میشود که به دید تازهای از خود و هستی دست پیدا میکنند. شاید بهترین شکل تبلور این تغییر یا شاید بهتر است بگوییم خودشکوفایی آنجا نمایان میشود که زن دکتر میگوید:«من فکر میکنم ما کور نشدهایم. ما کور هستیم. کور، اما بینا.کورهایی که میتوانند ببینند، اما نمیبینند.» او در شرایطی به این بینایی حقیقی دست مییابد که برطرف شدن تدریجی کوری را شاهد میشویم. برای درک بهتر آنچه در «کوری» میگذرد باید به سراغ مطالعهاش بروید. حتی اگر پیشتر آن را خواندهاید بد نیست بازخوانی دوبارهای از آن در شرایط فعلی و در نگاه مجدد به زندگیمان داشته باشیم. خبر خوب برای آنهایی که فرصت مطالعه نسخه چاپی آن را ندارند اینکه در اپلیکیشنهای فروش کتاب همچون «فیدیبو» و «طاقچه» میتوانید از شنیدن نسخه خلاصه شده نمایش صوتی آن لذت ببرید، کاری از گروه نمایشی «آوای آپامه» که در 10 قسمت ساخته و در دسترس علاقهمندان قرارگرفته است.
نمایش صوتی «کوری»
برگرفته از رمان «کوری» نوشته «ژوزه ساراماگو»
کاری از گروه آپامه
ندا سیجانی
خبرنگار
درمیان برخی ازآلبومهای ارزشمند موسیقی ایران آثاری به چشم میخورد که ثمره زحمات زنان موفق موسیقی ایرانی است که تلاش کردند تا دراین عرصه آثارماندگاری تولید کنند. بهعنوان مثال آلبومهایی که ملیحه سعیدی دراین زمینه تولید کرده و به علاقهمندان ساز قانون پیشنهاد میشود، آلبوم «استادان قانون» که براساس شیوههای قانون نوازی در دوران معاصر است و آثاری از نوازندگانی همچون جلال قانونی، مهدی مفتاح، اکبر صدیف، سیمین آقارضی و ملیحه سعیدی را به گوش میرساند. این آلبوم شامل 14 قطعه است سال 92 از سوی مؤسسه فرهنگی هنری ماهور منتشر شد. ملیحه سعیدی موسیقیدان، آهنگساز و نوازنده ساز قانون است و سالها زندگی خود را صرف تدریس و آموزش این ساز کرده وهمچنان نیزبه مشتاقان این ساز آموزش میدهد. این هنرمند نخستین کسی است که ردیف موسیقی ایرانی را روی ساز قانون پیاده کرد و به این ساز هویت ایرانی بخشید و همچنین نخستین کسی است که نواختن قانون با 10 انگشت را ابداع و اجرا کرد و درکنار تمام این اولینها او آهنگسازی هم میکند، کاری که کمترهنرمند ایرانی به آن میاندیشد. ملیحه سعیدی ۱۷ تیر ماه سال ۱۳۲۷در تهران متولد شد و حال در 73 سالگی به سر میبرد. او موسیقی را از محضر استادانی چون داریوش صفوت، نورعلی برومند، محمود حکیمی، یوسف فروتن و سعید هرمزی بهره جسته و این ظرایف را با ساز قانون انطباق داد. همچنین پس از ۲۲ سال تحقیق در سال ۱۳۶۹ کتاب «آموزش ساز قانون» را با نظر و همکاری حسین دهلوی به چاپ رسانید. کتاب دیگر او«ردیف میرزا عبدالله برای ساز قانون» است که به همراه شش سیدی با تنظیم و نتنویسی ملیحه سعیدی در سال ۱۳۹۵ منتشر شد. «شبنم صحرایی»، «نوای دل»، نوازندگی در آلبوم موسیقی «تنها ماندم» به آهنگسازی «همایون خرم»، تنظیم «کامبیز روشن روان» و خوانندگی «محمد اصفهانی»، «نوای غربت» که اثر مشترکی با سید نورالدین رضوی سروستانی است، «آهوی وحشی»، «هزار آوا»، «نوای قریه» و«آوای روستا» از جمله آثار اوست.
استادان قانون
ملیحه سعیدی
ناشر ماهور / سال 92
مروری بر نمایش «مکبث» بهکارگردانی رضا ثروتی
نفرین ابدی در عمق صحنه
محسن بوالحسنی
خبرنگار
این روزها حرف و حدیث درباره سریال «زخم کاری» محمدحسین مهدویان و حاشیههایش در فضای مجازی کم نیست؛ سریالی که براساس رمانی از محمود حسینی زاد بهنام زخم کاری ساخته شده و نگاهی ویژه هم داشته به مکبث شکسپیر؛ البته اینجا و در این نوشتار موجز قصد معرفی سریال را نداریم و میخواهیم به اثری نمایشی بپردازیم که چند سال پیش به کارگردانی رضا ثروتی روی صحنه رفت و داستان آن هم، مکبث اثر بزرگ شکسپیر بود. کمتر کسی است که نام «مکبث» را نشنیده باشد و با قصه آن آشنا نباشد. یکی از آثار جاودانه تاریخ ادبیات نمایشی که قرنهاست به شکل و شیوههای مختلف در سراسر دنیا روی صحنه میرود اما هر خوانشی از آن، با دیگری متفاوت است و این مسأله یکی از دلایل ماندگاری و بزرگی و البته جاودانگی آن است. ثروتی هم روایت و اجرای خود از مکبث را با این جمله آغاز میکند:«چه خونها که نمیریختند پیش از این در روزگار باستان، پیش از اینکه رسم انسانیت مردمان را خوی انسانی بخشد، چه جنایتها که نکردهاند، چه جنایتها که گوش را تاب شنیدنشان نیست، روزگاری بود که چون سر از تن کسی میبریدند، مرد میمرد وبس، اما امروز باز برمی خیزند با بیست زخم کاری بر سرتا ما را از جا بپرانند، این شگفتتر از آن جنایت.» روایتی که از همان اول مشخص میکند که کارگردان اثر میخواهد دست به جراحی و حلاجی روانشناسانه کاراکترهای مکبث بزند تا انگیزهها و منویات دو زوج قصه را که در لایههای زیرین متن شکسپیر نهفته است برملا کند. ثروتی انگار میخواهد بگوید تئاترش قادر است از دل متون کهن، روایتی نو ارائه کند، آنگونه که چیزی شگفتتر از کارکرد تاریخی شخصیتها بر دوششان باشد. چیزی که با وضعیت امروزین مخاطب همخوانی داشته باشد. روایتی که او ارائه میدهد قصد دارد بگوید کلمات خلق میشوند و خلق میکنند و هر زمان مصداقی در دنیای خارج داشته باشند، این کلمات بر کاغذ مینشیند و وقتی که خوانده میشوند هم دنیای خود را عینیت میبخشند. در واقع یعنی اگر متن واقعه هولناکی را با خود حمل کند در خوانش هم درگیر خلقی تازه میشود و در این دو دنیا مخاطب شانه به شانه با این تراژدی پیش میرود و خودش را جزئی از این جهان تراژیک تصور میکند. به هر حال مکبث و لیدی مکبث با دردها و زخمهای التیامناپذیرشان بر بستر تاریخ در زمان، برزخ و متن در حرکت و البته در انتظار بهبودی هستند و از پزشک میخواهند آنها را مداوا کنند. او آنها را دوباره از گورهایشان به اکنون روی صحنه یا همان دوزخ میآورد تا دوباره قصه جنایت خود را برای مخاطبان بازگو کنند و انگار دوباره و دوباره نفرت بشر از این گناهکاران و گناه بزرگ را یادآور شوند. رضا ثروتی در دراماتیزه کردن مکبث چنین قصدی دارد و از تکتک عناصر نمایشاش چنین چیزی برداشت میشود و این برداشت نه برداشت دوری است و نه برداشت محیرالعقولی. برای این مقصود ثروتی از تکنیکهای سینمایی هم استفاده میکند. مثلاً صحنه اول نمایش که مکبث و لیدی مکبث را در عمق صحنه بر بستر خواب یا بهتر است بگوییم مرگ تاریخی نشان میدهد و بریده شدن سر مکبث توسط پزشک این تکنیک سینمایی به کمک میآید و صحنه و ملزوماتش طوری طراحی شدهاند که مخاطب حرفهای سینما و تئاتر را یاد حقههای سینمایی میاندازد. شاید همین مرور کوتاه کافی باشد تا بروید و نمایش خوب مکبث به کارگردانی رضا ثروتی را در پلتفرمهایی مثل تیوال یا فیلیمو و... ببنید. اجرایی که اولین بار سال 1395 با بازی پویا رادی، بهنام دارابی، نادر فلاح، مهدی محمدی، علی خسروجردی، نواب ثریا و عرفان چوخیده روی صحنه رفت.
مکبث
نمایشنامه نویس: ویلیام شکسپیر
کارگردان: رضا ثروتی
بازیگران: پویا رادی، بهنام دارابی، نادر فلاح، مهدی محمدی، علی خسروجردی، نواب ثریا و عرفان چوخیده