مروری بر جنگ شهرها در 8 سال دفاع مقدس
اولین بمب قبل از آژیر
مرجان قندی
خبرنگار
صدای آژیرها یادآور خاطرات مردم ایران در روزهای جنگ تحمیلی است. آژیر زرد که سه دقیقه ممتد می زد به این معنی بود که احتمال حمله هوایی وجود دارد، اما قطعی نیست؛ آژیر قرمز با صدایی زیر و بم و کشدار بر قطعی بودن حمله هوایی دلالت میکرد. آژیر سفید هم با دو آژیر ممتد یک دقیقهای یعنی حمله تمام شده است یا انجام نمیشود. روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ رژیم بعث عراق مرزهای بینالمللی با ایران را پشت سر گذاشت و تهاجم سراسری و رسمی به ایران را آغاز کرد. صدام از ابتدا نه تنها شهرهای مرزی را مورد حمله قرار داد بلکه به پایتخت نیز دستاندازی کرد تا اینکه از نیمه دوم سال ۶۲ مجموعه حملات موشکی رژیم بعث به شهرها به شکل قابل توجهی شدت یافت که گستره آن بیش از گذشته بود و ناامنی را در شهرهای مختلف ایران تشدید کرد از این تاریخ تا پایان جنگ حملات موشکی رژیم بعث در پنج بازه زمانی به اوج خود رسید که به جنگ شهرها معروف شد.
در شهریور و مهر ۱۳۵۹ چند حمله هوایی به تهران اتفاق افتاد اما این حملات را نمیتوان در قالب جنگ شهرها گنجاند، چرا که با اهداف عراق از جنگ شهرها همخوانی نداشت. در این حملات ارتش عراق صرفاً در پی از کار انداختن فرودگاههای تهران در ابتدای جنگ بود تا بتواند فرصت کافی به نیروهای زمینی اش بدهد که در خاک ایران پیشروی کند، البته هیچ یک از این بمبارانها باعث از بین رفتن تأسیسات و زیرساختهای فرودگاه مهرآباد نشد و فقط به بسته شدن فرودگاه برای مدت کوتاهی به روی پروازهای غیرنظامی انجامید. در عین حال این بمبارانها فرصتی ایجاد کرد تا حداقل آموزشهای اولیه در برابر حملات هوایی به مردم داده شود. بمبارانهایی که در بازه زمانی شهریور و مهر ۵۹ روی داد موفقیتآمیز نبود چرا که هم سطح آموزش و تجربه خلبانهای عراقی پایین بود و هم اینکه هراس شدیدی از پدافند هوایی داشتند. آنها معمولاً اهداف را از ارتفاع بسیار بالا مورد حمله قرار میدادند و در نتیجه احتمال اصابت بسیار پایین میآمد لذا حملات اولیه چندان مؤثر نبود.
۳۱شهریور۱۳۵۹ بمباران باند فرودگاه مهرآباد، اولین بمباران هوایی تهران، ۴مهرماه ۱۳۵۹ حمله به پالایشگاه تهران، ۱۲ مهر ۱۳۵۹ دیده شدن اشیای نورانی در آسمان تهران، ۱۳ مهر ۱۳۵۹ حمله به غرب تهران، ۱۴ مهر ۱۳۵۹ بمباران کارخانه هلی کوپترسازی جزو روزهایی است که ساکنان تهران خطر درگیری هوایی را تجربه کردند.
در کتاب «جنگ شهرها در تهران» نوشته زینب اسلامی میخوانیم:«۳۱شهریور ۱۳۵۹ اولین روز جنگ بود. ساعت ۱۴ و ۲۰ دقیقه بعد ازظهر چهار فروند میگ جنگنده عراقی به پایگاه یکم شکاری در کنار فرودگاه مهرآباد حمله کردند. آنها باند فرودگاه را بمباران کردند و شش هواپیمای نظامی هدف اصابت بمبها قرار گرفت. دو هواپیما آتش گرفت، یک بوئینگ ۷۰۷ مسافربری و یک سی ۱۳۰.شیشههای ساختمانهای اطراف شکست و مردم وحشت زده به خیابانها ریختند. مردم تهران سالها بود که با چنین پدیدهای مواجه نشده بودند. چهره شوک زده شهر در انتظار خبری بود که به ابهامات مردم پایان دهد و توجیهی برای وضع موجود باشد. بسیاری گمان میکردند صداهای مهیب و دود سیاه نشانه درگیری درونی در پایگاه است و به همین دلیل به سمت پایگاه رفتند و...
میگها ۱۲ بمب انداخته بودند. هدف اصلیشان فرودگاه بود. آتشسوزی وسیع نبود و نیروهای آتشنشانی بسرعت توانستند آن را خاموش کنند. موضوع این بود که بسیاری از هواپیماهای جنگی یعنی بخشی از نیروی هوایی، در جنوب فرودگاه مهرآباد قرار داشت و این باعث حساستر شدن اوضاع شده بود. سه بمب منفجر نشده به شهرک اکباتان اصابت کرد و مردم آن حوالی نگران بودند که هر لحظه منفجر شود چیزی نگذشت که چند متخصص از نیروی هوایی در صحنه حاضر شدند و بمبها را با احتیاط منتقل کردند.
روزنامه اطلاعات فردای آن روز مصاحبه کوتاهی را با شاهدان عینی چاپ کرد. فردی به نام نصرت طوقی که خانهاش نزدیک پایگاه بود و از نزدیک صحنه را مشاهده کرده بود در مصاحبه گفته است: «روی پشتبام بودم صدای هواپیماها را شنیدم، سه هواپیمای زیتونی. رنگشان به سیاهی میزد، پایین پرواز میکردند، وقتی رسیدند روی پادگان بمب انداختند. من بیهوش شدم، به هوش که آمدم توی بیمارستان بودم.» مأمور دژبانی پایگاه شکاری هم گفت: «نگهبانی میدادم. سه تا میگ بودند؛ دوتا سومی را اسکورت میکردند. فکر کردیم هواپیماهای خودمان باشند که میگ عراقی را اسیر کردهاند. پایین پرواز میکردند کسی فکر نمیکرد بخواهند بمباران کنند...»
هدف دشمن بعثی از حملات به شهرها شکستن روحیه مردم و ایجاد مشکلات اقتصادی در عقبه جبهههای نبرد بود. از نیمه دوم سال ۶۲ مجموعه حملات موشکی رژیم بعث به شهرها به شکل قابل توجهی شدت یافت که گستره آن بیش از گذشته بود و ناامنی را در شهرهای مختلف ایران تشدید کرد.
اولین مرحله جنگ شهرها از ۱۸ بهمن تا سوم اسفند سال ۶۲ ادامه داشت. دومین سری آن در پاسخ به عملیات تهاجمی ایران طی عملیات بدر بود که از دوم تا نوزدهم فروردین سال ۶۴ ادامه داشت. در این دوره حملات هوایی اکثر شهرهای بزرگ مرکزی و نیمه غربی ایران مورد حمله قرار گرفتند. سومین سری از جنگ شهرها پاسخ به عملیات ایران در منطقه سومار به نام عملیات کربلای ۶ از ۲۷ دی تا پنجم بهمن ماه سال ۶۵ انجام گرفت و بهدنبال آن سری چهارم جنگ شهرها به مدت طولانی سه ماه از بهمن ۶۵ تا اردیبهشت ۶۶ ادامه یافت.
در زمستان سال ۶۶ با تجدید قوای ارتش بعث و دریافت سلاحها و موشکهای مدرن شدیدترین سری جنگ شهرها آغاز شد و تا اردیبهشت ۶۷ به طول انجامید. در این مرحله از جنگ شهرها ارتش بعث در طول قریب به ۵۰ روز به شلیک ۱۸۹ موشک اصلاح شده زمین به زمین اقدام کرد. از این تعداد ۱۳۵ فروند در تهران، ۲۳ فروند در قم، ۲۲ فروند در اصفهان و تعدادی در تبریز، شیراز و کرج فرود آمد.
جنگ شهرها برخلاف اهداف آن که تضعیف روحیه مردم بود، اراده مردم در پشتیبانی رهبری کبیر انقلاب و جبهههای نبرد را بهصورت مضاعفی افزایش داد.
روی صفحه سپید نوشتم: زندگی خوب بود
حسن رحیم پور
نویسنده
کتاب خوب مثل آدم خوب است. خیلی نمیشود دربارهاش حرف زد. باید با آن معاشرت کرد و به خوبیاش پی برد... باید کتاب را خواند و خوبیاش را لمس کرد. درباره کتاب «زندگی خوب بود» هم تنها حرفی که باید گفت این است که با آن معاشرت کنید. مطمئن باشید که از این معاشرت بینهایت لذت خواهید برد. لذت خواهید برد چون با همه تلخی اش و با این که راوی لحظههای سخت و حتی خونین روزهای جنگ است ولی احساس خوبی از شرافت و مردانگی و ایثار در وجود آدمی باقی میماند وقتی که کتاب به انتها میرسد. «زندگی خوب بود»، خاطرات حسن رحیمپور است از ٢٠ روز حضور در یک بیمارستان صحرایی در بحبوحه عملیات والفجر مقدماتی در سال ١٣۶١ بهعنوان مسئول بانک خون... آنچه میخوانید یاددشتی است که این نویسنده برای ما نوشته است... یادداشتی صمیمی و دلنشین ا ز مردی که روزگاری صحنههایی را به چشم دیده است که شاید تا به آخر عمرمان چنین صحنههایی را نبینیم...
در سال ۱۳۳۰ در ده تجریش به دنیا آمدم. بله درست شنیدید. تجریش آنروزها دِه کوچکی بود و من هم خودم را بچه دهات میدانم. در کوچه باغهای شمیران بزرگ شدم و قد کشیدم. توی دبیرستان شاپور تجریش که الان نامش به آل احمد تغییر پیدا کرده تحصیل کردم. تحصیل من نسخه درهم جوشی بود. عاشق ادبیات بودم اما دیپلم ریاضی گرفتم و برای ادامه تحصیل در دانشگاه علوم آزمایشگاهی خواندم. تحصیل که تمام شد در دانشگاه شهید بهشتی استخدام شدم و تا همین ۷ سال پیش 30 سالی بود که در آزمایشگاه کار میکردم. سال ۶۱ بود و بعد از انقلاب. روزهایی که طوفان جنگ تازه از راه رسیده بود. ما را هم مثل بقیه موظف کردند که باید داوطلبانه برویم جنگ. ما بچههای بیمارستان و آزمایشگاه قرار نبود مثل رزمندگان و برای جنگیدن برویم جبهه. قرار بود اگر موعد عملیات رسید ما را سوار هواپیما کنند و ببرند جنوب یا غرب. از آنجا بنشینیم توی هلیکوپتر و مستقیم برویم توی قلب جنگ برای درمان مجروحان جنگی. کارمان هم که تمام شد سوار قطار شویم و برگردیم. من هم مثل بقیه. تافته جدا بافتهای از دکترها و پرستارهای دیگر نبودم. زمستان ۶۱ بالاخره زمانش رسید. گفتند سوار هواپیما شوید که برویم اهواز. خوشحال شدم و با خودم گفتم خوب الحمدلله اهواز که پشت خط است. اما اشتباه میکردیم. نامش اهواز بود ولی ما وسط معرکه جنگ بودیم. بعدها شرایط بهتر شد. برایمان بیمارستان صحرایی زدند و کلی دم و تشکیلات. ما توی یک سوله بودیم. شبانه ما را برده بودند آنجا. اوضاع جبههها به هم ریخته بود. عادتی از نوجوانی با من بود و همیشه کاغذ و قلم همراه داشتم و هرچه میدیدم و میشنیدم یادداشت میکردم. نوشتن خاطرات روزانه برایم از لذتبخشترین کارها بود.
بهمن ۶۱ هم که عملیات والفجر مقدماتی آغاز شد و به همین خاطر ما را بردند اهواز و بعد هم منطقه جنگی دفتر و قلم همراهم بود. توی آن بلبشو هرچه که خیال میکردم شاید روزی از یادم برود یادداشت میکردم. از اسامی گرفته تا نام محلها و... حوادث با سرعتی باورنکردنی میگذشتند و من خوف این را داشتم که یک روز بخشی از این دوران خاص از زندگی ام را فراموش کنم.
توی آن سوله درب و درغان که نامش را گذاشته بودیم بیمارستان من مسئول بانک خون بودم. در والفجر مقدماتی بچههای رزمنده با موفقیت روبه رو نشدند. ستون پنجم نقشه عملیات را لو داده بود. توی آن 20 روزی که در بیمارستان صحرایی بودم هزاران شهید و مجروح را به چشم خود دیدم. تصاویر آن روزها آنقدر تلخ و آزاردهنده بود که بعد از بازگشت از جبهه تا مدتها دچار مشکل روحی بودم و با خود کلنجار میرفتم. مدتی که گذشت نگاهم افتاد به روزنوشتهایی که توی آن 20 روز روی کاغذ سیاه کرده بودم. حالا دیگر خودم خوشم آمده بود و میگفتم عجب چیز خوبی شده. کمی بسطش دادم و چیزهایی را به آن اضافه کردم.
یادم هست روز اولی که رسیدیم اهواز یکی از فرماندهان آمد سراغمان و گفت زود باشید و سریع وصیتنامهتان را بنویسید. من حسابی جا خوردم. گفتیم وصیتنامه برای چی؟ با بیحوصلگی گفت خب یک چیزی بنویسید بگذارید توی جیبتان که اگر شهید شدید ما بتوانیم شما را بشناسیم و تحویل خانوادهتان بدهیم و بدانیم مثلاً باید کجا دفنتان کنیم و... همه مشغول نوشتن شدند. من کمی فکر کردم و دیدم حرفی ندارم برای گفتن. خب به همسرم چه بگویم. پسر کوچکم که فقط سه سال دارد. اموالی هم ندارم که بخواهم بین ورثه تقسیمش کنم. کاغذ را برداشتم. فقط همین جمله آمد توی ذهنم. آن را روی صفحه سفید کاغذ نوشتم: زندگی خوب بود...
وقتی برگشتم تهران و کتابِ ٣٠٠، ۴٠٠ صفحهای خاطرات آماده چاپ شد. تصمیم گرفتم همین نام را بگذارم روی کتاب و نامش باشد: زندگی خوب بود
بعد از آن کتابم را کمی خودسانسوری! کردم. بخشهایی از آن نه بهروز بود و نه خوشایند خودم. شاید اوایل زیاد به آن دلخوش نبودم. اما دست هر دوست و آشنایی که دادم بخواند دهانش از تعجب باز ماند و کلی تعریف و تمجید بارش کرد. حق هم داشتند. جزءبهجزء کتاب رئال مطلق بود. هرگوشه کتاب بوی واقعیت میداد. حتی بخشهایی از آن که شکل خیال داشت هم تخیل همان روزهای جنگ بود. به گمانم چون از عمق جانم برخاسته بود بر دل خوانندگان می نشست. بر و بچههای حوزه هنری و انتشارات سوره مهر و آقای سرهنگی و آقای احمد دهقان و دیگران زحمت انتشار کتاب را کشیدند.
زندگی خوب بود خاطرات من از عملیات والفجر مقدماتی در یک بیمارستان صحرایی است. دورانی که مرگ و زندگی برایم با هم عجین شده بود. بارها مرگ را به چشم خود دیدم و کنارش زندگی کردم.
جنگ به روایت اسناد
تأملی در تاریخنگاری مستند به عنوان راهکاری برای صحت و واقعینمایی تاریخ جنگ
محمدصادق درویشی
پژوهشگر مطالعات جنگ ایران و عراق
ویل دورانت؛ فیلسوف و تاریخنگار پرآوازه امریکایی که مجموعه «تاریخ تمدن» اثر اوست، در باب تاریخ و فهم آن گفته است: «بخش عمدهای از تاریخ حدس است و بقیه آن تعصب.» این سخن و این دیدگاه به تاریخ کمابیش در سخنان و آرای اندیشمندان وجود داشته است. در باور عامه نیز، تفکری مبنی بر اینکه «تاریخ را فاتحان مینویسند» رایج است و این بیانگر نوعی بیاعتمادی به وثاقت و صحت روایتهای تاریخی است. اما به نظر میرسد، در عصر جدید بازخوانی وقایع سیاسی، اجتماعی نظامی و... شکل و شمایل دیگری به فهم تاریخ خواهد داد. در واقع تاریخنگاری مستند الگویی از روایت و بازنمایی حوادث و رخدادهاست که با الصاق مؤلفههای مستند در درون خود نوعی «آزمون صحتسنجی» برقرار میکند.
تاریخ معاصر ایران، آکنده از حوادث سیاسی و اجتماعی بزرگ و کوچک است که بر سرنوشت این کشور اثرات غیرقابل کتمان داشتهاند. بازخوانی و روایت این حوادث که حدوداً به مطالعه 100 سال اخیر ایران میپردازد، همیشه همراه با سوءتفاهمها و اختلافنظرهای جدی از سوی افراد و جریانات مختلف بوده است. با این حال در فهم هر کدام از مقاطع تاریخی معاصر که مستندات به یاری مورخ و محقق آمدهاند، راستیآزمایی تاریخ مکتوب و شفاهی سهلتر شده است.
جنگ ایران و عراق، از جهات متعدد میتواند به عنوان مهمترین رخداد تاریخ معاصر ایران مورد بررسی تاریخی قرار بگیرد. گزارهاى که منطقاً کمتر تردیدى نسبت به آن مىتوان ابراز داشت. اما همچنان مانعى جدى در بازخوانى «تاریخى» جنگ موجود است: افراد مؤثر و تصمیمگیر جنگ همچنان در صحنه مسائل اجرایى و مشورتى کشور حضور دارند. به همین سبب، بازخوانى جنگ در بسیارى موارد مناقشه برانگیز مىشود و نسبت به مسائل سیاسى و اجتماعى روز نقشآفرین مىگردد. ازدحام مناقشات مذکور مانع شکلگیرى روایتهاى تاریخى مىشود.
براى تاریخى قلمداد کردن روایتهاى جنگ تحمیلى باید از یک پادزهر مؤثر و تاریخشناسانه بهره ببریم و آن تفکیک و جداسازى افراد از پدیده است. در این معنا که بازخوانى تاریخى جنگ رسالت خود را تبیین پدیده همانگونه که هستى پذیرفته تلقى مىکند و افراد مؤثر در تصمیمات، از کادر موضوعیت و اولویت تاریخ شناسى خارج مىشوند. شاید بتوان با استمرار در این شیوه، به نوعى «روشمندى» در بازنمایى تاریخ جنگ تحمیلى رسید.
از سوى دیگر، چنانچه به مفهوم تاریخى بودن جنگ ایران و عراق و روایتهاى آن نزدیک بشویم، تاریخنگارى مستند مىتواند مهمترین معیار و سنجه براى تشخیص سره از ناسره بیان حوادث و وقایع جنگ باشد. اهمیت «درستى» و «صحت» آنچه تحت عنوان تاریخ جنگ گفته و نوشته مىشود، البته در این نوشتار مفروض قرار گرفته است. به نظر میرسد در روایت جنگ ایران و عراق، به نسبت دیگر برهههای تاریخ معاصر، توانایی بهرهوری بیشتری از تاریخنگاری مستند داشته باشیم. اهمیت کانونی مؤلفه «سند» در بازخوانی تاریخ جنگ اینجا هویدا میشود.
در دوران جنگ، پس از گذشت روزها و هفتههای آغازین، عمق تجاوز و استمرار جنگ تحمیلی برای مردم و رزمندگان مشخص شد. در این میان، مسألهای که به سرعت ذهنها را به خود مشغول کرد، ثبت و ضبط دقیق مسائل و جزئیات جنگ بود. در واقع قرار گرفتن در میانه میدان نبردی بزرگ که هستی کشور، انقلاب و مردم را تهدید میکرد، مانع آن نشد که انتقال واقعیات این صحنه برای آیندگان مورد توجه قرار گیرد، بلکه عظمت فضای به وجود آمده، ذهنهای خلاق و بلندمدتنگر را به سوی ضرورت ثبت دقیق وقایع و انتقال به آیندگان کشانید.
این روحیه عمومی باعث شد که افراد زیادی از فرماندهان و رزمندگان اهتمام جدی به ثبت وقایع جنگ داشتنه باشند. نشریات و جراید نیز با اعزام گزارشگران و خبرنگاران به صحنه نبرد تلاش میکردند بازتاب واقعی از جنگ را برای مردم داشته باشند. با این حال سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، که از زمانی که با ورود به مسأله جنگ و قرار گرفتن در کنار ارتش، تحول نظامی و دفاعی عظیمی را شکل داده بود در این عرصه نیز خلاقیت به خرج داد. بخش تاریخ جنگ دفتر سیاسی سپاه و بعد مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ (مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس فعلی) با ابتکار فرماندهان سپاه و نیروهای فکری و اندیشهورز شکل گرفت.
درک موقعیت که جنگ را به مثابه صحنهای عظیم، تاریخی و تکرارناپذیر تلقی میکرد، موجب شد تا مسأله مستندسازی و جمعآوری اطلاعات دقیق و صحیح از دلِ ماجرای جنگ در دستور کار قرار بگیرد. در واقع رزمندگانی که اسلحه را زمین گذاشتند و ضبط صوت، قلم و کاغذ دست گرفتند تا در کنار فرماندهان مسائل جنگ را ثبت و ضبط کنند، خود را درون یک موقعیت تاریخی بزرگ میدانستند که پروای انتقال صحیح آن برای آیندگان موجب شد تا نبرد و جهاد را در این حوزه ببینند. به همین دلیل نام خاص «راوی» برگرفته از متون تاریخی و دینی، برازنده آنها بود. قریب به 60 هزار برگه سند که حاوی نوارصوتها، دفاتر راوی، مصاحبه با فرماندهان و... است ماحصل تلاش این مجموعه بوده است.
غرض از طرح این مطالب توجه ویژه به این نکته است که نیروهای نظامی کشور بویژه سپاه و همینطور دستگاههای اجرایی و رسانهای ما در زمان جنگ به اهمیت ثبت وقایع در حین نبرد پی برده و برای محققین و پژوهشگران تاریخ جنگ مسیری باز کرده بودند تا امکان نیل به واقعیات جنگ فراهم باشد. در این معنا سخنان یک فرد یا حتی نوشتههای مکتوبی که تحت عنوان تاریخ، خاطرهنویسی یا ادبیات داستانی صحنه جنگ را ترسیم میکند، باید با شیوههای روشمند تاریخنگاری مستند، راستیآزمایی بشود. با گذشت قریب به سه دهه از پایان جنگ، گستردگی صحنه جنگ وقتی با محدودیت حافظه و ذهنیت افراد همراه میشود، امکان اشتباه در بیان مطالب تاریخی جنگ را بیشتر میکند؛ امری که با بهره گرفتن از مستندات در فهم تاریخ جنگ به حداقل خواهد رسید.
در باب تاریخنگاری مستند و اهمیت انتقال «صحیح» و بیکم و کاست تاریخ جنگ باید بسیار بیشتر تفکر کرد و قلم زد. اما در اینجا بهطور خلاصه میتوان گفت: اسناد جنگ و هنر استفاده از آن میتوان حجت و دلیلی باشد برای بیان مطالب تاریخ جنگ ایران و عراق؛ اسنادی که از درون صحنه نبرد و بدون پیرایههایی که با مقتضیات زمانی و اجتماعی امروز باشد با ما سخن میگویند. وقتی سندهای جنگ موضوعیت پیدا کنند و سخنان و مدعیات افراد در ذیل آنها قرار بگیرند و بدین شکل تاریخ جنگ ارائه شود؛ احتمالاً دیگر سخن ویل دورانت که تاریخ حدس و تعصب است، گزاره صحیحی نخواهد بود.