ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سیدرضا حسینی، مترجم رمان «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» در گفتوگو با«ایران»:
تلنگری به ناهنجاریهای زندگی امروز
مریم شهبازی
خبرنگار
برخلاف اصول و قواعدی که برخی برای نویسندگی برمی شمارند نوشتن چندان سن و سال سرش نمیشود؛ البته نه اینکه مهم نباشد؛ هست. منتها گاهی میتوان استثناهایی قائل شد و اثری خلق کرد که توجه همگان به آن جلب شود، از مصداقهای سالهای اخیر آن هم میتوان به «گلندی وندرا» پرنده شناس امریکایی اشاره کرد که باوجود سالها تحصیل و فعالیت جدی در زمینه طبیعت شناسی، تازه بعد از چهل سالگی نخستین رمان خود را روانه کتابفروشیها کرده است. رمان «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» که در آن ردپایی از فعالیت حرفهای خودش هم دیده میشود برای زمان قابل توجهی، وندرا را در شمار نویسندگان پرمخاطب سایت آمازون و همچنین سایتهای بررسی و معرفی کتاب نظیر goodreads قرار داد. این کتاب را که از سوی سیدرضا حسینی، ترجمه و به همت نشر آموت در اختیار علاقه مندان قرار گرفته از جهاتی شبیه شازده کوچولو، نوشته مشهور اگزوپری میدانند؛ هرچند که حسینی اعتقادی به این مسأله ندارد و این شباهت را تنها متوجه بخش ابتدایی کتاب میداند. در خلال گفتوگویی که با این مترجم داشتهایم و همچنین ترجمه یکی از مصاحبههای گلندی وندرا که به همت سیدرضا حسینی انجام شده فرصتی برای آشنایی بیشتر با این کتاب خواهید یافت؛ رمانی که حسینی آن را تلنگری برای انسان امروز میداند.
چطور شد که به سراغ ترجمه «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» رفتید بویژه که «گلندی وندرا» در کشورمان نویسنده شناختهشدهای نیست. تنها بحث قرار گرفتن در فهرست پرفروشها بوده یا خود اثر هم برخوردار از ویژگی خاصی است؟
این که بگویم پرفروش بودن کتاب تأثیری در انتخاب من نداشته شاید چندان صادقانه نباشد، اما تنها این مسأله نبوده چراکه «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند»، نخستین رمان «گلندی وندرا» به محض انتشار با استقبال زیادی از سوی مردم و حتی نشریات مختلف مواجه میشود. بههرحال یکی از نکات مهم در انتخاب آثار برای ترجمه، میزان استقبال جهانی از آنها است؛ حالا بحث بعضی آثار خاص ارزشمند که تنها به هدف بهرهمندی مخاطبان ترجمه میشوند متفاوت است. در آمازون که بزرگترین سایت عرضه کتاب جهان است برای مدتها در فهرست پرفروشترین آثار آمازون قرارگرفته بود که اتفاق کمی نیست. حتی در سایت goodreads هم این رمان با نظرات مثبتی از سوی خوانندگان کتاب قرار گرفت، goodreads سایتی است که خوانندگان کتاب از سراسر جهان در آن نظرات خود را نسبت به آثار مختلف منتشر میکنند. نقدها و بررسیهایی که درباره رمان مورد بحثمان نوشتهشده بودند همگی گویای مواجههام با داستانی خواندنی بود. این کتاب برخوردار از داستان و موضوعی تازه و جذاب است.
در حالی که شما معتقد به نو بودن موضوع رمان هستید برخی از شباهت آن با «شازده کوچولو» میگویند! از این بابت نقدهایی هم متوجه نوشته گلندی وندرا شده!
این شباهت تنها در بخش کمی از کتاب است و نمیتوان بر این اساس آن را اقتباسی از شازده کوچولو دانست. هرچند که حتی اگر اثری با اقتباس از دیگر نوشتهها تألیف شود هم اتفاق عجیبی نیست و نباید آن را نقطهضعف دانست. این شباهت تنها در فصل نخست دیده میشود و تصور اقتباسی بودن آن را پیش میآورد. اما در مواجهه با دیگر بخشهای کتاب، خواننده متوجه اشتباه بودن این تصور میشود. اتفاقاً این نوشته گلندی وندرا برعکس شازده کوچولو، اثری کاملاً رئال است؛ اما در ابتدا بهنظر میرسد از ساختار آثار جای گرفته در رئالیسم جادویی یا فانتزی پیروی میکند. هرچه بیشتر پیش بروید متوجه میشوید که با کاری اجتماعی روبهرو هستید که بخشهایی از ناهنجاریهای جهان امروز ازجمله بحث کودکآزاری را به چالش کشیده است. من این شباهت مختصر را منفی نمیبینیم، شاید حتی بتوان گفت درسی که شازده کوچولو در نوشته اگزوپری به مخاطبان میدهد؛ اینجا هم به نوع دیگری و با حفظ استقلال داستان رمان وندرا در جریان است. آنهم از زبان کودکی که بهنظر میرسد از ستارهها آمده اما در حقیقت با کودکی طرف هستیم که ممکن است اطراف هرکدام از ما زندگی کند. کودکی که هنوز به دنیای آدمبزرگها آلوده نشده و ما را تشویق میکند که با نگاه بهتری به سراغ جهان اطراف وزندگیمان برویم.
و توجهی که در عرصه جهانی به این اثر شده بیشتر به جهت مضمون بوده یا بحث ساختار آن در میان است؟
به گمانم بیشتر از طریق مضمون بوده که موفق به جلب نظر مخاطبان شده وگرنه در ساختار این اثر با اتفاق تازهای روبهرو نیستیم. بااینحال وندرا، هنر بسیاری در به کار بردن کلمات و همچنین بهرهگیری از زبان برای به تصویر کشیدن داستان رمان به خرج داده است. ازآنجاییکه این رمان نخستین نوشته وندرا است به نظر میرسد بیشتر موفق به کسب اعتبار از سوی مخاطبان شده تا منتقدان. بویژه که حرفه اصلی او درزمینه زیستشناسی و چگونگی حفاظت از گونههای در معرض انقراض برخی پرندگان است. نکته جالبتوجه اینکه بهندرت پیش میآید که اثری در سایت goodreds با بیشتر از سی - چهل هزار نظر روبهرو شود و این در حالی است که درباره نوشته وندرا بالای یکصد هزار بررسی و نظر منتشرشده است. حتی در سایت آمازون هم کمتر پیش میآید که کتابی با بیشتر از 2 هزار review روبهرو شود که این کتاب با بیش از دوازده هزار review در یک سال روبهرو شده، دو- سه هفته قبل سالگرد انتشار این رمان بود.
طی اینیک سال، اثر دیگری از «گلندی وندرا» منتشرشده؟
هنوز نه، اما او رمان دیگری در دست چاپ دارد که قرار شده اوایل اردیبهشتماه سال آینده منتشر شود. وندرا جزئیات چندانی درباره کتاب دوم خود نگفته، بهنظر میرسد همچنان با رمانی با مضمونی مشابه اثر نخست او روبهرو هستیم.
توضیحات بیشتری درباره داستان این رمان بدهید.
این رمان برخوردار از سه شخصیت اصلی است؛ یک زن و مرد و همچنین بچهای که در ابتدا به آن اشاره شد. هر دو شخصیت بزرگسال این رمان درگیر مشکلات متعددی هستند؛ شخصیت زن داستان بهتازگی بیماری سرطان را پشت سر گذاشته و بهرغم مواجهه با شرایطی نابسامان، در منطقهای روستایی مشغول تحقیق روی تز دکترای خود است. شخصیت مرد رمان هم با مشکلات خانوادگی بسیاری روبهرو بوده و حالا به کاراکتری مردمگریز تبدیلشده که به محلی دورافتاده پناه برده است. دراینبین یکدفعه سروکله بچهای پیدا میشود که جای خودش را در دل این دو باز میکند؛ بویژه که برخوردار از هوش سرشاری است که بهواسطه آن از مشکلات دو شخصیت بزرگسال باخبر شده و به آنان کمک میکند. به گمانم درسی که شخصیت کودک، به ما آدمبزرگها میدهد مهمترین پیام وندرا به مخاطبان است. اینکه باید با سختیها جنگید و کم نیاورد.
شخصیت زن این داستان همچون خود «وندرا» پرندهشناس است و به روی گونههای در حال انقراض تحقیق میکند، از این شباهت میتوان اینطور برداشت کرد که شاهد حضور خود نویسنده در خلال داستان هستیم؟
تنها بحث شباهت از جهت حرفه و تحصیلات نویسنده باشخصیت اصلی کتاب درمیان است؛ البته همه آنچه درباره ماجراهایی که بر این زن گذشته را میخوانید بخشی از تجربههایی هستند که خود وندرا پشت سر گذاشته است. حتی پرندهای که درباره آن در رمان آمده، پرندهای است که نویسنده دریکی از مقاطع دانشگاهیاش درباره آن تحقیق کرده است. نویسنده بیماری سرطان را تجربه نکرده اما تحقیقات زیادی درباره آن انجام داده است.
رد پای تخصص و دانش اصلی نویسنده چقدر در نوشتهاش دیده میشود؟
وندرا این رمان را بهقصد تألیف اثری داستانی با مضمون زیستمحیطی ننوشته، بااینحال اگر خواهان اطلاع از فراز و نشیبهای زندگی دانشمندی در این عرصه باشید مطالعه این کتاب فرصت خوبی است.
علاقهمند به پیگیری و ترجمه نوشتههای بعدی این نویسنده هستید؟
بله، هرچند که بهتر است قدری صبر کنیم تا ببینیم در رمان دوم هم میتواند تا این اندازه نظر مخاطبان را به خود جلب کند یا نه! از سویی برخی آثار خارجی ازنظر ممیزی با محدودیتهایی روبهرو هستند، بنابراین نمیتوانم به قطعیت در این رابطه صحبت کنم.
گفتوگویی با «گلندی وندرا» درباره چگونگی ورود به دنیای نویسندگی
رؤیای سالهای دور کودکی که به حقیقت پیوست
خواندن رمانی برآمده از ذهن پرنده شناسی مشهور که سالهای زیادی از عمرش در طبیعت و به جست وجوی گونههای در حال انقراض سپری شده تجربه جالبی به نظر میرسد. بویژه که یکی از شخصیتهای اصلی آن کودکی باشد که برخی آن را اقتباسی از شازده کوچولوی مشهور اگزوپری میدانند. هرچند اگر گفتوگویی که با مترجم کتاب که در همین صفحه منتشر شده را بخوانید به قطعیت این گفته را رد میکند. گلندی وندرا، نویسنده کتابی است که از آن میگوییم؛ رمان «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند.» و حالا در خلال ترجمهای که از مصاحبه با این پرندهشناس امریکایی میخوانید، فرصتی برای آشنایی بیشتر با او و نخستین نوشتهاش که با اقبال زیادی روبرو شده خواهید یافت. «اریکا رابین ریدز»، سایتی که در زمینه معرفی و نقد آثار داستانی فعالیت میکند گفتوگویی با وندرا انجام داده که مشروح آن را میخوانید.
اولین مرتبهای که دستبهقلم شدید کی بود؟
خواندن را در سهسالگی فراگرفتم و عجیب اینکه از همان زمان همآرزوی نوشتن داشتم.در سالهای نخست مدرسه شروع کردم به شعر گفتن و به کلاس پنجم که رسیدم نوشتن اولین رمانم را شروع کردم. داستان دختری بود به اسم ایزابل و یک مورچه که با بقیه حشرهها، ماجراهایی را تجربه میکردند. مادرم یک مدت طولانی در بیمارستان بستری بود و پدرم گرفتار مراقبت از او و کارهای خودش بود. برای همین بجز معلمم کسی را نداشتم که اولین فصل رمانم را به او نشان بدم. وقتی معلمم رمان رو خواند خیلی از آن تعریف کرد و به بچههای کلاسمان گفت «هی بچهها، امروز رمانی رو از گلندی وندرا میخونین.» اینیکی از بهترین خاطرات دوران مدرسهام بود و اعتقادی که معلمم به نوشتن من داشت رؤیایی را در من ایجاد کرد که تا چند ده سال در ذهنم رشد کرد.
«آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» اولین رمان شما است؛ قصد نوشتن کتاب جدیدی را در آینده دارید؟
این رمان اولین کتاب من است هرچند که پیشنویس چند رمان دیگر هم در کامپیوترم دارم. بیشتر آنها فانتزی، علمی تخیلی یا دیستوپیایی هستند. وقتی متوجه شدم پیدا کردن یک واسطه برای منتشر کردن این رمانها خیلی دشوار است، از ژانر داستانهای فانتزی فاصله گرفتم. در حال حاضر در ژانر داستانی معاصر و رئالیسم جادویی مینویسم و امیدوارم موفق به انتشار رمانهای بیشتری در این ژانرها شوم.
بجز نوشتن به چهکارهای دیگری علاقه دارید؟
اینکه با طبیعت پیوند داشته باشم؛ تماشای پرندهها، عکاسی از طبیعت و پرندهها، باغبانی مخصوصاً کاشت و نگهداری گیاهان بومی فعالیتهای موردعلاقه من هستند که اصلاً نیاز دارم آنها را انجام بدهم. بقیه اوقات فراغتم را فیلم میبینم.
خودتان هم کتاب میخوانید؟
بله، حتی بوی کاغذ و کتاب هم من را سرخوش میکند. بچه که بودم از بس با اشتیاق کتاب میخواندم، به کلاس چهارم که رسیدم نزدیکبین شدم. اما وقتی غرق در نوشتن یک کتاب هستم، خیلی کتاب نمیخوانم. دوست ندارم طرحهای داستانی نویسندگان دیگر با داستانی که دارم در ذهنم آن را میپرورانم در هم بیامیزد. مطالعه در زمان نوشتن حواسم را پرت میکند.معمولاً در فضای رمانی را که دوستش دارم کاملاً غرق میشوم و حتی شبها تا دیروقت بیدار میمانم تا آن را بخوانم و همین باعث میشود صبح روز بعد خسته شوم و توانی برای نوشتن برایم نماند.
بیشتر در کدام ژانرها مطالعه دارید؟
به حوزه خاصی محدود نمیشود؛ تقریباً هرروز شعر میخوانم. البته در حوزه داستان، بیشتر تابع حال و هوای خودم هستم و اغلب در ژانرهای فانتزی، ادبی و معاصر کتاب میخوانم. کتابهای غیرداستانی هم میخوانم، مثلاً کتابهای علمی یا کتابهایی مثل «زنانی که با گرگها میدوند». عاشق داستانهایی هستم که در آنها واقعیت با خیال در هم میآمیزد.
کتاب یا نویسندهای هست که محبوب همیشگی شما باشد؟
من اغلب کتابهای شعر «مری اولیتر» را میخوانم. از وقتی در بیستوچندسالگی این شاعر را کشف کردم، عاشق سبک نوشتن او شدم. در حوزه داستان، احتمالاً نتوانم یک کتاب یا نویسنده را بهعنوان کتاب یا نویسنده محبوب خودم انتخاب کنم. هرچند که در همه حوزهها همینطور هستم و نمیتوانم مثلاً در بین رنگها یا چیزهای دیگر محبوبهای خودم را انتخاب کنم.
در رمان«آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» تحقیق «جو» درباره لانهسازی پرندهها جالب بود. شما بهعنوان متخصص گونههای پرندههای در معرض خطر انقراض در ایلینوی کار میکنید. آیا مطالعات شخصی خودتان الهامبخش این بخش از کتاب بودهاند؟
تحقیق جو بیشتر شبیه پروژه پایاننامه من برای دوره کارشناسی و فعالیتهای لانهیابی است تا تحقیق درباره پرندههای در معرض خطر انقراض. تحقیق جو درباره سهره نیلی بر مبنای یک مطالعه واقعی است که وقتی داشتم روی پایاننامه دوره کارشناسیام کار میکردم، در نزدیکی مناطق تحقیقاتی من در جریان بود. جستوجوی لانه ازجمله محبوبترین کارهای موردعلاقهام به شمار میآید که انجام دادهام.
پرندهای هست که محبوب شما باشد و درگذشته دربارهاش تحقیق کرده باشید یا پرنده محبوبی که در حال حاضر مشتاق دیدن آن در طبیعت باشید؟
همانطور که گفتم، نمیتوانم محبوبترینها را برای خودم انتخاب کنم و در مورد پرندهها این مسأله کاملاً مصداق دارد. اما دوست دارم به دو گونه پرنده اشارهکنم. دریکی از کلاسهای دوره کارشناسی بهنام تاریخ طبیعی مهرهداران، دوربین دستمان میدادند و به ما یاد میدادند چطور پرندهها را تماشا کنیم. یکی از اولین پرندههایی که با مهارتهای ابتدایی خودم در تماشای پرندهها با دوربین دیدم، یک سهره نیلی نر بود. من دختری بودم که در شهر بزرگشده بودم و هیچوقت این پرنده را که به فراوانی هم یافت میشود ندیده بودم و درست مثل اورسا در رمان با دیدن سهره نیلی حسابی ذوق کردم. در همان موقع تصمیم گرفتم که در تحقیقاتم بر پرندهشناسی تمرکز کنم. پس میتوانید ببینید که سهره نیلی زندگی من را دگرگون کرد. این پرنده من را به شغلی وارد کرد که عاشقانه دوستش دارم و مرا به همسری رساند که او هم پرندهشناس است. و ثمره این ازدواج سه فرزند فوقالعاده است (و همچنین سهره نیلی بود که باعث شد این رمان را بنویسم). پرنده دیگری که باید به آن اشارهکنم یک پرنده زیبای آبیرنگ دیگر است: سبک لاجوردی. در دوره کارشناسی ارشد درباره دلایل کاهش جمعیت سبکهای لاجوردی تحقیق کردم و در همین دوران بود که من و همسرم عاشق هم شدیم. به همین یک دلیل هم که باشد سبک لاجوردی همیشه در صدر فهرست بلندبالای پرندههای موردعلاقه من قرار خواهد داشت!
در رمان خودتان به موضوعات دشواری همچون سرطان و افسردگی پرداختهاید. کاملاً مشخص است که درباره این موضوعات مفصل تحقیق کردهاید. روند این تحقیقات چگونه بود؟
بیشتر مطالبی که درباره افسردگی نوشتهام از تجربه شخصی خودم با این بیماری ناشی میشود و افرادی از نزدیکانم که با این بیماری مبارزه کردهاند. درزمینه سرطان از طریق دو دوست پزشک و دانشمندی که یکی از اعضای خانوادهاش سرطان سینه ناشی از جهش ژن BRCA داشت با چند پزشک آشنا شدم و آنها درباره تصمیمهای پزشکی جو به من کمک کردند. اما عواطف نوشتن از پیامدهای سرطان سینه از تجربههایم با انبوه زنانی ناشی میشود که با این بیماری مبارزه کردند یا براثر ابتلا به آن جان باختند. ناراحتکنندهترین این تجربهها یکشب پیش از تولد چهلسالگیام اتفاق افتاد که پاهای ملتهب دوستی را ماساژ میدادم که آخرین روزهای عمرش را می گذراند. این دوست فقط چند هفته بعد از دنیا رفت.
اندک زمانی بعد از مرگ آن دوست، دختر کوچکترم به من گفت از پشت پنجره خانهمان او را دیده است که مثل پریها روی درخت نشسته بوده است. وقتی این حرف را شنیدم بهزحمت جلوی گریه خودم را گرفتم. اما اینکه دخترم از خیال و وهم استفاده کرده بود تا اندوه خودش و اندوه من را کاهش دهد بسیار زیبا بود. این تجربیات هم درست بهاندازه تحقیقات پزشکی در نوشتن این رمان اهمیت داشتند. این تجربیات باعث شدند عواطف واقعی به داستان من راه پیدا کنند.
رابطه جو با بهترین دوستش تبی برای من یکی از محبوبترین رابطههای دوستانهای است که در یک کتاب دیدهام. آیا شخصی از دوستان و آشناهای خودتان الهامبخش این رابطه بوده است؟
از این اظهارنظر شما ممنونم و خیلی خوشحالم که این را میشنوم. شخصیت تبی کمابیش بر دوستی مبتنی است که در شیکاگو بزرگ شد و تحصیلاتش را در رشته دامپزشکی حیوانات بزرگ ادامه داد. بهغیراز این، تبی در تخیل من پا گرفت و رشد کرد. من در زندگیام دوستان صمیمی زیادی داشتهام اما هیچکس را که شبیه تبی بوده باشد نمیشناسم!
و آخرین سؤال، خوانندگان کجا میتوانند شمارا پیدا کنند؟
من عاشق اینستاگرام هستم و اخیراً در فیسبوک هم عضو شدهام. یک سایت هم در اینترنت دارم.
نگاهی به رمان «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند»
اثری مبتنی بر حوادثی حسابشده
لیدا مکتبی
نویسنده و پژوهشگر
رمان «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» با صحنهای شروع میشود که در آن قهرمان زن داستان که نامش جواناست و دانشجوی دکترای پرندهشناسی است در مقابل خانه اجارهای خود در دل جنگلهای ایلینوی جنوبی دختربچهای مرموز را میبیند که پابرهنه است و تنها پیژامه به تن دارد. دختربچه که درواقع به جوانا پناه آورده است میگوید نامش اورسا است و از ستارهها آمده تا روی زمین درسهایی فرابگیرد که برای پیشرفت و تعالی او بهعنوان یک موجود فضایی ضروری هستند.
اورسا میگوید تا پنج معجزه نبیند نمیتواند زمین را ترک کند، چون دیدن این معجزات برای ساکنان سیارهای که او ازآنجا آمده است در حکم گذراندن نوعی دوره آموزشی بسیار پیشرفته است که همه ساکنان سیاره او باید آن را بگذرانند.
«هنوز نمیتونم برگردم. باید اون قدر روی زمین بمونم که پنج تا معجزه ببینم. به سن خاصی که میرسیم، این کار برامون مثل کارآموزیه. یه چیزی شبیه دانشگاه رفتن.»
دختربچه با جادوی کلام و شخصیت گیرای خود جوانا را راضی میکند تا در خانهاش به او جا و پناه بدهد. جوانا که دو سال درگیر مبارزه با سرطان سینه بوده و بهتازگی این بیماری هولناک را شکست داده است، از پسری بهنام گابریل که در همسایگیاش زندگی میکند کمک میگیرد تا پرده از راز این دختر عجیب و مرموز بردارد. آنچه در ادامه اتفاق میافتد برملا شدن رازهایی است که بر زندگی این سه شخصیت اصلی داستان سایهای شوم انداخته و آنها را در زندان تنهاییشان اسیر کرده است.
«آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» در ابتدا رمانی فانتزی تصور میشود که شخصیتها و رویدادهایش غیرواقعی و خیالی هستند. شخصیت جادویی و اتفاقاتی که اورسا مدعی است آنها را به مدد کوارکهایش رقم میزند حتی خواننده را به این گمان میرساند که شاید با نوعی رئالیسم جادویی روبهرو است اما در ادامه متوجه میشود «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» رمانی کاملاً واقعگراست و درواقع اورسا برای قطع ارتباط با گذشته تلخ خود و برای فرار از تاریکیهایی که هیولاوار همهجا او را تعقیب میکنند، در قالب یک موجود فضایی فرورفته است و آنقدر از آدمهای زندگی گذشتهاش و از دنیایی که در آن بزرگشده بیزار است که ترجیح داده است دیگر حتی انسان نباشد. برای او جوانای مهربان و دلسوز شاید آخرین تکیهگاه و نور امید باشد.
دخترک درحالیکه صورتش تقریباً کبود شده بود هقهقکنان گفت: «تو تنها آدم مهربانی هستی که میشناسم.»
اما اورسا درعینحال همچنان به آینده امیدوار است و دل بدان بسته است که شاید معجزه یا معجزاتی باعث شوند او با دنیای واقعی و با انسانهای دور و اطرافش باز آشتی کند. زخمها و دردهای این سه شخصیت اصلی محور حوادث و رویدادهای داستان قرار میگیرند و خواننده با پی بردن به آنچه بر سر این سه نفر آمده است هم تلخیهای یک رمان اجتماعی را میچشد و همزمان از تماشای قدرتنمایی نیروی عشق در مبارزه با این تلخیها و سیاهیها لذت میبرد.
رمان وقتی جذابتر و تأملبرانگیزتر میشود که خواننده درمییابد عمیقترین زخمها و جانکاهترین دردها را دخترک معصوم داستان تجربه کرده است اما او باروح بزرگ خودش به جنگ تلخیها و سیاهیها میرود و نهتنها خود در مواجهه با مشکلات پا پس نمیگذارد، بلکه به دو دوست جدیدش هم کمک میکند تا بر مشکلات هولناک زندگیشان چیره شوند و زخمهای درونشان را التیام بخشند.
یکی از مضامین جذاب داستان خلأیی است که هر سه شخصیت اصلی رمان در فقدان والدین خود احساس میکنند. هر یک از آنها پدر یا مادر خود را به طریقی ازدستداده است و آنچه این سه در کنار هم تجربه میکنند برخوردار شدن از تجربه زیستن در نوعی خانواده است که به آنها کمک میکند در مبارزه با مشکلات احساس تنهایی نکنند.
تبی گفت: «تو نمیتونی با بچه مردم خالهبازی راه بندازی! ممکنه حسابی به دردسر بیفتی. بعدش هم، فصل تحقیق میدانی که تموم بشه میخوای چه غلطی بکنی؟»
بین این سه نفر پیوندی خاص و عمیق برقرار میشود اما آنها میدانند که باید بهزودی تصمیمهایی سخت بگیرند و با پایان یافتن فصل تحقیقات میدانی هر یک باید سرنوشت خود را دنبال کند و راه خود را برود.
«آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» درعینحال که رمانی طرح محور است و در آن روند حوادث و اتفاقات دقیق و حسابشده بهسرعت و به روانی پیش میرود، بر جنبههای روانشناختی نیز استوار است و نویسنده با واکاوی ویژگیهای روانی سه شخصیت اصلی داستان کاری میکند تا خواننده با آنها همذات پنداری و مشکلات آنها را درک کند. شخصیتها و حوادث داستان باورپذیر هستند و نویسنده بامهارت فراوان بین جنبههای مختلف زندگی روزمره، زیباییهای طبیعت و اسرار جهان هستی توازن برقرار کرده و رمانی نوشته است که درعینحال که عناصر یک رمان پرهیجان را دارد، کاملاً انسانی و پرمغز است.
زاویه دید رمان سوم شخص دانای کل است. نویسنده با بهرهگیری از این زاویه دید حوادث داستان را منحصراً از نگاه شخصیت اصلی داستان یعنی زن قهرمان داستان روایت میکند. این شیوه روایت داستان باعث میشود تا راز اصلی رمان(اینکه اورسا موجود فضایی یا دختربچهای معمولی است) تا زمان مناسب برای افشای آن محفوظ بماند.
صرفنظر از هر اتفاقی که پایان داستان را رقم میزند، آنچه خواننده در سرتاسر داستان نمودش را میبیند، همان نیروهای خارقالعادهای است که اورسا را همچنان شخصیتی جادویی و استثنایی با تواناییها و قدرتهایی ماورایی نگه میدارد. او تا آخرین فصل و صحنه رمان با بهرهگیری از نیروی کوارکهای عجیبوغریبش اتفاقات خوب را برای آنها که دوستشان دارد رقم میزند.
گلندی وندرا که پرندهشناس و متخصص گونههای پرندههای در معرض خطر انقراض است در نخستین تجربه خود در نوشتن رمان به موفقیتی بزرگ دست یافت. رمان خانم وندرا با استقبال بسیار زیاد خوانندگان در سرتاسر جهان روبهرو شده است و رمان «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» تاکنون به زبانهای متعددی ازجمله اسپانیولی، روسی، رومانیایی، اسلوواک، تایلندی، ترکی و فارسی ترجمهشده است.
گلندی وندرا در اولین رمان خود به ما یادآوری میکند که گاهی لازم است از فراسوی سرشاخه های درختان به ستارهها نگاه کنیم و بگذاریم قدری نور به زندگیمان بتابد.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
تلنگری به ناهنجاریهای زندگی امروز
-
رؤیای سالهای دور کودکی که به حقیقت پیوست
-
اثری مبتنی بر حوادثی حسابشده
اخبارایران آنلاین