دو روایت از زنان امدادگر روزهای دفاع مقدس
امدادرسانی در گیر و دار جنگ تن به تن
یوسف حیدری
گزارش نویس
«وقتی در کمین عراقیها گرفتار شدیم و ماشین را به رگبار بستند، فقط به رزمندههایی فکر میکردم که پشت ماشین بودند. به خودم فکر نمیکردم و با فریاد از راننده میخواستم گاز بدهد و از مهلکه بیرون برود. صدای رگبار گلوله قطع نمیشد؛ وقتی ماشین متوقف شد برای نجات رزمندههایی که مجروح شده بودند پیاده شدم. متوجه نشدم گلوله خوردهام؛ چند قدم برداشتم و بیهوش شدم. حالا این روزها با دیدن پرستارها و پزشکانی که در خط مقدم مبارزه با کرونا هستند روزهای جنگ برایم تداعی میشود. روزهایی که دختران و زنان برای کمک به رزمندهها، امدادگر میشدند.»
زهرا الماسیان یکی از زنان امدادگر جنگ تحمیلی است. او میگوید 16 سال داشت که در خرمشهر و آبادان امدادرسانی میکرد و سرانجام دراین راه جانباز شد: «ما ساکن آبادان بودیم. بعد از حمله عراق و آغاز جنگ، از طرف فرمانداری مأمور شدم تا اطلاعات و آمار خانههایی را که تخریب میشد و همین طور آمار شهدا و مجروحان را بهدست بیاورم. شبانه روز آماده باش بودیم و بعد از گذراندن دوره امدادگری زیر نظر پزشکان و پرستاران بهعنوان امدادگر هم مشغول خدمترسانی شدم. آن روزها کسی به خودش فکر نمیکرد و سعی میکرد گوشهای از کار را بگیرد. وقتی مجروحان خرمشهر به بیمارستانهای آبادان منتقل میشدند ما زخمهای مجروحان را پاک میکردیم و بعد از کارهای اولیه آماده انتقال به اتاق عمل یا بخیه میشدند. گاهی اوقات برای انتقال مجروحان به خط مقدم میرفتیم. با وجود اینکه نوجوان بودم و صحنههای دلخراش زیادی میدیدم اما آن قدر زیبایی در دفاع رزمندگان برابر دشمن بود که هیچ وقت به صحنههای دلخراش فکر نمیکردیم. گاهی اوقات وضعیت مجروحانی که به بیمارستان منتقل میکردند خیلی وخیم بود و بعضی از صحنهها هنوز جلوی چشمم است؛ یکی از آنها پسر نوجوانی بود که ترکش به دست راستش خورده بود و دستش به یک تکه استخوان بند بود.»
زهرا الماسیان تا آخرین روزهای مقاومت خرمشهر در این شهر ماند و در کنار شهید دکتر سیامک صادقی به مجروحان امدادرسانی کرد تا اینکه در کمین بعثیها مجروح شد. هنوز هم آن لحظات را بخوبی به یاد دارد. لحظههایی که جنگ تن به تن بود و او مجبور میشد مجروحان را با فرغون به خانهای دور از صحنه درگیری ببرد: «بعد از تخلیه خرمشهر جنگ تن به تن ادامه پیدا کرد. شهید محمدحسینزاده دشتی وقتی به آبادان آمد گفت دو امدادگر زن برای کمک به دکتر صادقی نیاز داریم. من و فاطمه صاحبی همراه شهید دشتی به خرمشهر رفتیم. دشمن تا گمرک و راهآهن خرمشهر جلو آمده بود. دکتر صادقی در یکی از خانهها بعد از مسجد جامع نزدیکی گمرک مستقر شده بود. ماهم بلافاصله به آن خانه رفتیم.
لحظات سختی بود؛ گاهی اوقات در پانسمان زخم یکی از مجروحان متوجه میشدیم بارها مجروح شده ولی با این حال، حاضر نشده بود به عقب برگردد. یک بار وقتی برای انتقال مجروحان به خط مقدم رفتم زمان بازگشت با دیدن تعداد زیادی مجروح که در دالان خانه روی زمین افتاده بودند وحشت کردم. در آن شرایط فقط تلاش میکردم جلوی خونریزی را بگیرم. هر لحظه امکان داشت خانه با یک خمپاره و گلوله توپ خراب شود. این خانه چند متر با مرز آبی حاشیه اروندرود فاصله داشت و کاملاً در تیررس عراقیها بود. یک بار برای انتقال مجروحان همراه یکی از رزمندهها به شرق خرمشهر رفتم. راه رفتن در شهر سخت و دشوار بود. همه تیربرقها و کولرهای گازی روی زمین افتاده بودند. وقتی رسیدیم دیدیم عراقیها پشت تپه هستند و دارند شلیک میکنند. مجروح زیاد بود و ماشین نداشتیم. با هر سختی و مشکلی بود آنها را به خانه بردم. دکتر بعد از معاینه گفت همه اینها باید هرچه سریعتر به آبادان منتقل شوند و فوراً به اتاق عمل بروند. از من خواست ماشین پیدا کنم و مجروحان را به آبادان ببرم. ماشین نبود و دکتر به خاطر اینکه از خانه خارج نمیشد اطلاعی از وضعیت شهر نداشت. با فریاد خواست هرچه زودتر ماشین پیدا کنم.
بیرون آمدم سرم را به دیوار تکیه دادم. آسمان شهر سیاه بود و صدای سوت خمپاره قطع نمیشد. چشمانم را بستم و توسل کردم. چند لحظه بعد با دیدن ماشینی که به طرف من میآمد با خوشحالی سمتش دویدم. از راننده خواستم کمک کند مجروحان را به آبادان ببرم. چند دقیقه بعد تعدادی از رزمندههای مجروح را پشت ماشین گذاشتیم و به آبادان رفتیم. وضعیت بیمارستانهای آبادان وحشتناک بود. اتاقهای عمل پر بود.»
باید امدادگر باشی تا درک کنی وقتی در کمین دشمن گرفتار میشوی اول باید به فکر نجات مجروحان باشی. او میگوید همه زنان امدادگری که در جبهه حضور داشتند اینگونه بودند. او لحظه مجروح و جانباز شدنش را این طور تعریف میکند: «بعد از بازگشت از آبادان بین راه تعدادی از رزمندهها که پیاده به طرف خرمشهر حرکت میکردند سوار ماشین ما شدند. بعد از پل ناگهان در کمین عراقیها گرفتار شدیم. ماشین را به رگبار بستند. فواره خون از پشت ماشین بالا میزد. با فریاد از راننده خواستم توقف نکند. حواسم نبود گلوله خوردهام و پشت سرم را نگاه میکردم تا وضعیت رزمندههایی را که پشت ماشین مجروح شده بودند بررسی کنم. وقتی ماشین متوقف شد برای کمک به مجروحان از ماشین پیاده شدم ولی از هوش رفتم و در بیمارستان آبادان به هوش آمدم. خونریزی شدیدی داشتم. چند گلوله به ریه و شکمم اصابت کرده بود. سالها از آن روز میگذرد و من یادگار جنگ را هنوز در بدنم دارم. آن روزها امدادگری عشق و ایثار بود.»
صدیقه کشندهفر 23 ساله بود که در بیمارستانهای آبادان شروع به امدادرسانی کرد. دو سال زیر موشک و بمباران در بیمارستان ماند و بهترین لحظه زندگیاش وقتی بود که شهدا را از بیمارستان تا سردخانه همراهی میکرد تا به قول خودش هیچ شهیدی احساس تنهایی نکند. حالا اما با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکند: «وقتی جنگ شروع شد مسافرت بودم. خانوادهام آبادان بودند و با وجود اینکه باخبر شدم آنها از آنجا رفتهاند اما تصمیم گرفتم برای کمک به رزمندهها و مردم به شهر برگردم. در طول مسیر مردم آوارههایی که از آبادان میآمدند با دست به ما اشاره میکردند که برگردید. راننده بعد از 10 کیلومتر توقف کرد و گفت جلوتر نمیروم. با 13 نفر دیگر پیاده از سمت بیابان خودمان را به آبادان رساندیم و از منطقه ذوالفقاری وارد شهر شدیم. همان شد که دو سال در بیمارستانهای شهید بهشتی و طالقانی ماندم و در بخش رادیولوژی و اورژانس امدادرسانی کردم. برادرم طلبه بود و روزهای اول جنگ به گروه شهید چمران پیوست و سال 60 شهید شد. شهادت او انگیزهام را برای ماندن در آبادان و امدادرسانی بیشتر کرد.»
او میگوید: «در عملیات آزادسازی خرمشهر، مجروحان زیادی را به بیمارستان میآوردند طوری که همه تختها و حیاط و محوطه چمن، پر از مجروح بود. تصویر شست و شوی ملافههای خونی توسط زنان امدادگر را هیچ وقت فراموش نمیکنم. همین طور روزی را که هواپیماهای عراقی بمب بزرگی را روی بیمارستان شهید بهشتی انداختند. با وجود اینکه این بمب عمل نکرد اما گودال بزرگی را جلوی بیمارستان حفر کرد. یک بار وقتی برای سر زدن به دو نفر از دوستان امدادگرم به یکی از روستاهای اطراف آبادان رفته بودم، نیمه شب عراقیها درمانگاه روستا را محاصره کردند. من و دو نفر دیگر با چاقو و چنگال مقاومت کردیم و اجازه ندادیم وارد درمانگاه شوند.»
صدیقه کشندهفر از همراهی شهدا و شهادت کسی که شهدا را تحویل میگرفت، میگوید: «بعضی از شهدا که برای شهرستان بودند همراه نداشتند. از راننده آمبولانس میخواستم اجازه بدهد آنها را تا سردخانه همراهی کنم. در سردخانه مرد جوانی که بسیار شیکپوش بود و نوع پوشش و تیپ او با دیگر رزمندهها فرق داشت شهدا را تحویل میگرفت. این سؤال همیشه ذهن من را درگیر میکرد که این شخص با این تیپ و قیافه اینجا چه میکند؟ بعد از مدتی وقتی برای تحویل شهید به سردخانه رفتم آنجا نبود و متوجه شدم شهید شده. بعدها متوجه شدیم او برای پیرزنها و پیرمردهایی که در آبادان مانده بودند غذا و سیگار میبرد و به آنها سر میزد. آنجا بود که متوجه اشتباه خودم شدم و به خودم گفتم نباید از روی ظاهر آدمها را قضاوت کنم. این روزها که میشنوم کادر درمان در راه مبارزه با کرونا خسته شده است دوست دارم مثل روزهای جنگ به کمکشان بروم اما متأسفانه بیماری زمینهای اجازه این کار را به من نمیدهد.»
جنگ و بازتولید انسجام اجتماعی
تقی آزاد ارمکی
جامعهشناس
هر جامعهای به لحاظ اجتماعی این استعداد را دارد که تحت هر شرایطی همبستهتر شود. در شرایط طبیعی و عادی آن چیزی که انسجام اجتماعی را ممکن میکند، سهولت انجام کار است، به عنوان مثال، هنگامی که جنگ، بحران، تحریم و مشکلات اقتصادی وجود ندارد، میزان ارتباط افراد با یکدیگر و مناسبات اجتماعی برای کنش اجتماعی تسهیل میشود و جامعه همبستهتر خواهد شد. مثلاً کشورهای اروپایی که در معرض جنگ نیستند، همانند اروپای شمالی یا کشور کانادا چون انجام کار به سهولت اتفاق میافتد، میزان انسجام اجتماعی هم بالاتر میرود و گروههای قومی، فرهنگی و نژادی متفاوت چون سهولت کار و زیست دارند، جامعه نیز متنوع همگرا میشود. به لحاظ تاریخی در ایران هم همینگونه بوده است و در دورههایی، همبستگی اجتماعی بدون ظهور جنگ داشتهایم. شرایطی که طبیعی بوده و زیست و عمل مردم به سهولت انجام میشده است. آنجایی که اخلاق، فرهنگ، خانواده، گروههای اجتماعی و خاندانها، ضرورتهای زیستی و امثالهم، انسجام اجتماعی ایجاد میکردند و جامعه نیز تقویت میشد، این در حالی است که در دوره جنگ و بحران، برنامه منظم جامعه به هم میریزد و سهولت کار و زیست امکانپذیر نیست و شیرازه امور از هم پاشیده میشود، زیرا یا کشور اشغال شده یا امکان اشغال شدن کشور وجود دارد و همه در معرض هجوم هستند، همین عامل میتواند صورت جدیدی از انسجام را بروز دهد و در واقع با شکل دیگری از انسجام در دوره بحران روبهرو میشویم.
انسجام اجتماعی در دوره جنگ، بحران و یا حتی در دوره شیوع بیماری کرونا از جمله اشکال مختلف ظهور انسجام ملی در کشور هستند. بحران جنگ در واقع سبب گسست روابط پیشین شده و روابط جدیدی را ایجاد میکند تا جامعه بتواند از وضعیت بحرانی عبور کند. جنگها در بیشتر کشورها برخلاف تصور عموم که فکر میکنند با جنگ یک جامعه از هم گسسته میشود، برعکس عاملی میشود که مسبب انسجام و اتحاد ملی و اجتماعی ناشناخته خواهد بود.
در جنگ عراق علیه ایران هم شاهد چنین اتفاقی بودیم که اگر جنگ اتفاق نمیافتاد، احتمالاً منازعات بعد از انقلاب میتوانست اوضاع و احوال آشفته جامعه ایرانی را تشدید کند و با یک جامعه متزاحم دیگری روبهرو میشدیم ولی جنگ سبب شد، تزاحمها کنار رفته و ضرورت انسجام جدید اجتماعی برای برون رفت از فضای جنگ و دشمن پیش آید و این امر همبستگی جدیدی را ایجاد کند. البته این مقوله در کل اتفاقی نادر است. برخی به اشتباه تصور میکنند اگر در هر شرایطی جنگ ایجاد کنند، انسجام اجتماعی تقویت میشود، در حالی که به هیچ عنوان اینطور نیست. جنگها، وقتی خودشان معنا پیدا میکنند که افرادی که به برخی عوامل اعتقاد دارند، دور یکدیگر جمع شده، از مسائل حاشیهای فارغ شده و انسجام اجتماعی بین آنها در کوتاه مدت یا درازمدت ایجاد خواهد شد. در برخی جنگها، چنانچه فلسفه وجودی جنگ از دست داده شود، انسجام اجتماعی به هم ریخته و اختلافات درونی بین صاحبان جنگ پیش خواهد آمد. تا زمانی که جنگ منطق، معنا و مشروعیت خود را نگه دارد، انسجام اجتماعی باقی خواهد ماند و برخی از جنگها میتوانند به شکل طولانی باقی مانده و انسجام اجتماعی را نیز بازتولید کنند.
اردشیر گراوند
جامعهشناس
جنگ تلخترین اتفاقی است که میتواند مردم کشوری را تحت تأثیر خود قرار دهد. هنگامیکه به مرزهای یک کشور حمله میشود، افراد آن جامعه برای جنگیدن داوطلب میشوند و مردم برای دفاع از سرزمین، میهن و هموطنان خود به میدان جنگ میروند. همین موضوع برای جامعه یک انسجام اجتماعی پدید میآورد. در حقیقت یکی از عوامل مهم انسجام و همبستگی ملی ورود یک دشمن خارجی به کشور است. ما این وحدت و همبستگی ملی را در زمان هشت سال دفاع مقدس حس کردیم. البته این راهم اضافه کنم که انسجام ملی در زمان جنگ فقط مربوط به مردم کشور ما نمیشود. جنگ برای هر کشوری انسجام میآورد. مردم علیه دشمن بسیج میشوند و از مرزها، داراییها و تمامیت ارضیشان دفاع میکنند. در دوره هشت سال دفاع مقدس هم شاهد این روحیه در مردم بودیم و بسیاری از افراد با دستان خالی برای حفط تمامیت ارضی مقاومت کردند. همین مقاومت نوعی انسجام اجتماعی در کشور بهوجود آورد. مردم منافع اجتماعی و سیاسی خودشان را در خطر میدیدند. از طرفی سرزمین برای همگان مهم بود و مفهوم سرزمین مردم را با هم متحد کرد. یکی از مهمترین دستاورهای هشت سال دفاع مقدس، تقویت همگرایی و همبستگی بین اقوام گوناگون در ایران بود که سبب تقویت بنیانهای انقلاب اسلامی شد. علاوه بر اقوام ایرانی همه نیروهای انقلاب را هم برای مقابله با دشمن مشترک متحد کرد وموجب شد اختلافات درونی کنار گذاشته شود. بنابراین در دوران جنگ مردم با یکدیگر مهربانتر و همراهتر بودند زیرا هنگام دفاع مقدس، زن و مرد، پیر و جوان هر یک از نقاط مختلف کشور آمده بودند تا دفاع کنند و زندگی همهشان به دلیل حضوردر جنگ با معنای جنگ و دفاع از سرزمین گرهخورده بود. این انسجام البته تنها برای دفاع از سرزمین بوجود میآید و غیر از جنگ جامعه دچار انسجام اینچنینی نمیشود برای همین این همبستگی را خیلی از سیاستمداران به نفع خودشان مصادره میکنند. آرمانها و ایدئولوژیهای مردم در آن زمان یکی بود و همه برای دفاع از کشور بسیج شدند.
دفاعی که صدها شهید را تقدیم کرد و این نشان میدهد که اگر دوباره مرزها و سرزمین ما دچار حمله و یا تهدیدی شود همه برای دفاع از کشور بسیج میشوند. ما در شهادت سردار سلیمانی هم شاهد این موضوع بودیم. شهادت سردار سلیمانی مردم را خشمگین کرد و همبستگی میان مردم را افزایش داد. از نظرم، آن جمعیتی که برای تشییع پیکر سردار سلیمانی آمده بود جلوهای از شکوه و اتحاد یک ملت بود. مردم فارغ از هر سیاستی، هر نوع تفکری و نگاه حزبی از ترور سردار سلیمانی خشمگین بودند. حتی هماکنون هم وقتی بحث حمله نظامی امریکا به خاورمیانه مطرح میشود و یا امریکا به کشوری حمله میکند موضوع تجاوز امریکا به خاک آن کشور مطرح میشود و منافع امریکا در دنیا به خطر میافتد. مردم دنیا دیگر روی خوشی به آغازگران جنگ ندارند و با کشور جنگزده متحد میشوند. با این همه در نظر گرفتن شرایط ایران در دوران دفاع مقدس و تطبیق اوضاع آن زمان میتوانم بگویم ما در دوران جنگ تحمیلی به خاطر همبستگی و تفاهم جمعی، مدارا و تحمل شرایط آن دوران، یکرنگی و نوعدوستی در جامعه داشتیم و توانستیم در آن دوران دوام بیاوریم. سالهای زیادی از جنگ میگذرد و مسئولان در این سالها مداوم از همبستگی و ایثار و همدلی مردم سخن میگویند نسل امروز چیزی از جنگ نمیداند آنها هم باید اتحاد و همبستگی را لمس کنند برای همین پیشنهاد میدهم یک نیاز منسجم و مورد توافق ملی را دوباره مطرح کنیم. هر موضوع و مسألهای که مورد نیاز مردم است باید مورد توافق ملی قرار بگیرد.