گروه فرهنگی/ انتشار گزیدهشعر گروس عبدالملکیان توسط نشر پنگوئن که از معتبرترین ناشران ادبی جهان است، اتفاق قابل توجهی است. این مجموعه که محصول همکاری احمد نادعلیزاده بهعنوان مترجم و ایدرا نوری شاعر و مترجم امریکایی است با نام «تکیه دادن به دیروقت» منتشر شده است که دستچینی از دفاتر شعر پیشین شاعر میباشد. استقبال نشر پنگوئن از شعر شاعران امروز که تا پیش از این صرفاً به فردوسی و خیام و سعدی و حافظ پرداخته بود از آن رو اهمیت دارد که شعر امروز ایران با وجود پیشینه درخشان شعر فارسی چندان در جامعه جهانی ادبیات شناسا نیست و به نسبت دیگر ملل نامکشوف باقی مانده است. ترجمه شعر امروز ایران اولویت بیشتری از ترجمه شعر جهان به فارسی دارد. کمرنگی حضور شعر امروز ایران در مجامع بینالمللی هر چند دلایل متکثری میتواند داشته باشد اما شاید بتوان مهمترین آن را ترجمههای نامطلوب ادبی و کمتوجهی به اصل بهرهمندی از ظرفیتهای شعر کلاسیک فارسی عنوان کرد. در این شماره از سهشنبههای شعر با معرفی کتاب «تکیه دادن به دیر وقت» یادداشتهایی را در چرایی موفقیت شاعر و راهکارهایی برای بهبود شعر امروز به مخاطبان تقدیم خواهیم کرد.
«خردههای تاریکی»
در سایه چیزی که نیست
نشسته است و
چیزی که نیست را ورق میزند.
او تکهتکه بیدار میشود
و تکهتکه راه میافتد
و تکههای بسیارش، مرگ را کلافه کرده است
انگشتِ اشارهاش که از آسمان میگذرد
اجازه میگیرد
از او میپرسد:
غروب، جز برای غمگین کردن
به چه درد میخورد؟
- همین!
پرسشی که پاسخ است
تا ابد زنده میماند
پس رهایش کن، بگذار برود!
دیوانه است او
که هر بار حرف میزند
دیوار به سمت دیگرش نگاه میکند
دیوانه است او
که همچنان به کندنِ شب ادامه میدهد
و خُردههای تاریکی را
زیر تخت پنهان میکند
دیوانه است او
که گفته بود میرود
اما رفت
و گفته بود میماند
اما ماند
و گفته بود میخندد
اما خندید
دیوانه است او
که رفتن و ماندن و خندیدن را بیخیال شده
به کندنِ معنی «اما» فکر میکند
دیوانه باید باشد
که با طناب
او را به سپیدهدم بستهاند
دیوانه است او
که دیروز تیربارانش کردهاند و
هنوز به فرار فکر میکند
«کدام پل»
دختران شهر
به روستا فکر مى کنند
دختران روستا
در آرزوى شهر مىمیرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر مىکنند
مردان بزرگ
در آرزوى آرامش مردان کوچک
مىمیرند
کدام پل
در کجاى جهان شکسته است
که هیچکس به خانهاش نمىرسد
«جنگل»
چشمهاى بسته، بازترند
و پلک، پردهاى ست
که منظره را عمیقتر مىکند
بُگذار
رودخانه از تو بُگذرد
و سنگهاش در خستگىات ته نشین شوند
بُگذار
بخشى زنده از مرگ باشى
و ریشهها به اعماقت اعتماد کنند
جنگل،
تنها یک درخت است
که در هزاران شکل
از خاک گریخته است
«فلاش بک»
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل كنیم
فردا
یا من تو را میكشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به این كه آسمان
كوچك بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
اصلا
این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر كه پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
كه میدود در دشتهای دور
آن قدر كه عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین
زمین...
نه!
به عقب تر برگرد
بگذار
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید
تصمیم دیگری گرفت
چرا گروس؟
هرمز علیپور
شاعر
آنچه باعث شده تا در خور وقت و حوصله و سن و سال خود چندی درباره شاعر معاصر، گروس عبدالملکیان بنویسم، نوعی حس کنجکاوی و میل شخصی ام بوده و این میل وقتی شدت و وسعت یافت که به خواندن مصاحبه او در کتاب «گزینه اشعارش» درنشر مروارید پرداختم؛ انگار خودم دارم با خودم حرف می زنم. در پرتو یافتن سنخیت در نگاه به شعر و شاعر. مشغول خواندن حرف ها و شعرها که شدم، دیدم اگر بخواهم کتابی تعلیمی برای هنرجویان شعر بنویسم یکی از شاعرانی که میتوانم شعرش را شاهد و مثل بیاورم اوست. و البته این بدان معنا نیست که دارم می گویم گروس بزرگترین و بهترین شاعر معاصر است. او یکی از شاعران خوب و موفق معاصر است. حالا نه اینکه بخواهم برای نگاه و نوشته ام با نام ها اعتباری به عاریت گرفته باشم اما یادی می کنم از زنده یاد منوچهر آتشی. در غوغای آغاز جشنواره ها از او پرسیدم: منوچهر من که در جریان نیستم، این گروس کیه که همه جایزه ها را می بره؟ منوچهر گفت: هرمز این پسر خیلیشاعره. گفتم: چطور؟ گفت: بابا سنی نداره. یادش بخیر. حالا که شعرهای 15 تا 20 سالگی گروس را در بخش اول گزینه اشعارش می خوانم به او درود می فرستم و به گروس آفرین.
شعر گروس آمیزه هوشمندانه ای از استعداد و دانش پرورده و درونی شده پیرامون دنیای شعر و شعر معاصر است و همچنین استفاده همراه با فراست از امکانات درون ذاتی و منحصر به فرد خود از عناصر بیرونی. او توفیق های موقت را تنها در صورت استمرار کار شاعر ارج می نهد و به آنها غره و قانع نمی شود که حتی در صورت گم کردن هدف ذاتی شعر که خود شعر است، آنها را زیانبار هم می داند. در حرفهایش روی ترکیب یا عبارت «شاعر واقعی» تکیه و تأکید می کند. همان که هولدرلین خطاب به مادرش می گوید: «مادر، من شاعرم. نه دانشمند و تاجر.» شعر او حاکی از فرآیندی است که هم مولود و هم مولد است. یعنی با بهره مندی از فرآیندهایی تا رسیدن به فرآیندی شخصی و قابل تأمل. من شعر گروس را شعری کارگاهی دیده ام. شعری ساخته شده از مجموعه شعرهای کوتاه مستقل و در عین حال دارای ارتباطی ارگانیک بین بندها. بندهایی مثل:
«عشق، پیچکی ست که دیوار نمی شناسد»
«کدام پل درکجای جهان شکسته است/ که هیچکس به خانه اش نمیرسد»
«شب هرچه تاریکتر، ستارگان روشنتر»
که هر یک برای خود شعرهای کوتاهی هستند که با بندهای دیگر شعر ارتباطی ارگانیک می یابند. دیگر اینکه بگذارید برای شعر او دو، سه صفت «گوارا» «مطبوع» و«پیش برنده» را استفاده کنم.
این صفت ها را از این جهت آوردم، که در حالی که داشتم گروس را میخواندم، کتاب هایی از شاعران دیگر هم می خواندم که البته عزیز و دوست هم هستند. و واقعاً هر کاری کردم نتوانستم آن چند کتاب را تا آخر بخوانم و مثلاً در این میان شاعری هم بود با قلم توانا در نقد و ارائه رفرنس و...نه اینکه ذهن و سلیقه خودم را معیار یا میزان قرار داده باشم با این حال گفتم فلانی عیب از خود شماست، شاید. اما علاقهمندان به شعر و شعر گروس مخصوصاً میتوانند با شعر او در حد خود ربط و پیوند پیدا کنند. من می خواهم روی نکات دیگری نیز درنگ داشته باشم و بگویم که کامل ترین یا یکی از مناسب ترین چهره هایی که امروز در شعر تشخیص داده ام، اوست. یعنی اشاره کردم که یافتن نوعی سنخیت مرا مصمم تر کرد ولی فراتر از این جنبه نگاه شخصی، اینها را در ارتباط با جریاناتی شعری بیان کردم که حدود نیم قرن و اندی از نزدیک و به شکلی مستمر شاهد فعالیت شان بودهام. حالا به این نکات به شکلی مشخصتر اشاره میکنم: 1. چهره گرفتن: شاعران نسل بلافصل نیما معمولاً در فاصله سنی 20 تا 40 سالگی چهره می گرفتند. یعنی شاعری چون آتشی دور از مرکز در 27 سالگی، رؤیایی 32 سالگی، شاملو که در 40 سالگی بهعنوان جاودان مرد شعر امروز. منظورم اما از چهره گرفتن یادآوری این نکته است که قریحه و استعداد و نبوغ آنها به تنهایی کافی نبود. همانطور که گروس شعر 15 تا 25 سالگی اش گویای استعداد ذاتی اوست، این استعداد اما در پرتو پشتکار و مطالعه و... به مرحله امروزی در 40 سالگی رسیده است. 2- مستقل بودن: او در ذیل هیچ عنوان و گروهی نبوده و نیست و تنها به شکلی متمرکز به کارش پرداخته و مشغول است، چراکه توقع او در فردیت و تشخص است که برآورده می شود. کما اینکه در ژانرها و نحلهها هم معمولاً یکی، دو نفر شاخص هستند. 3- در عین حال او شاعری است که متعهدترین و غمخوارترین شعر را درباره انسان میسراید، هرگز اما به شعارزدگی و گویش سیاسی محض تن نداده و نمونه های این بحث در شعرهایش فراوانند. 4- در شعر او میتوان مؤلفههای ادعایی بعضی حرکت ها را دید. لیکن به شکل و شیوه خود شاعر. یا مثلاً جزئی نگری او در شعر به گونه ای بنیادی و ریشهای است. این را گفتم یادم آمد بگویم که شعر او نوعی نگاه تقطیری و گوهری به رویدادهاست. بخواهم نمونه بیاورم باید بر بسیاری از شعرها تأکید کنم. 5- صداقت و جسارت شاعر: اگرچه دیگران هم میتوانستند برخی تأثیرات شان را بر او بعداً و بعضاً فرا یاد آورند، خود شاعر اما این را پیشاپیش گفته و این ناشی از صداقت، جرأت و از همه مهمتر اعتماد به نفسی است که شاعر بابت کار خود دارد. این یکی از خصیصههای مشترک همه شاعران حرفه ای است.
و اما اگر این شرایط جهنمی به پایان برسد و من زنده بمانم خواهم گفت و نوشت که شاعران واقعی بواسطه شعر و زیست شان است که یافته و دریافته می شوند، نه از خود گفتن. خودپیامبرانگاری، بیانیه دادن، بیانیه هایی که به ناگزیر تن به نسخ و فسخ خود خواهند سپرد و هرگز تا همیشه نسل های شعری مرعوب و شیفته این کنش های غیر ضروری و غیرشاعرانه نخواهند ماند. گروس عبدالملکیان در پرتو فردیت خود است که نامی اضافه شده بر نام های برجسته شعر معاصر است. البته که امکانات او در عرصه شعر در رشد و ثبت او مؤثر بوده و هست. چنانکه بوده اند و هستند استعدادهای دیگری با قریحه ای بالا اما هوش مراقبت از خود، هوش کم بها وکم قیمتی نیست. توفیق بیشتر او را صمیمانه خواهانم.
جلوههایی از «گسست گفتمانی» و «گفتمانه سازی»
محمدرضا روزبه
شاعر و مدرس دانشگاه
متأثر از فلسفه پدیدارشناسی در دهه ۱۹۸۰م. ابعاد فراموش شده معنا مانند حضور، فرآیند حسی- ادراکی و امر حسی به حوزه نشانهشناسی بازگشتند. دگرگونسازی یا بازسازی معانی تثبیتشده با تکیه بر توانشهای لایه حسی- ادراکی شعر، صور یا نمایههای معنایی خیرهکنندهای پدید میآورد. این فرآیند شکستن و بازسازی معانی تثبیت شده را «گسست گفتمانی» میگویند. عبور و عدول از گفتمان، موجب ظهور «گفتمانه» میشود. «گفتمانه، خلق گونهای متفاوت در بسیاری موارد و در بسیاری از گفتمانها یعنی متحیر ساختن، ایجاد تکان، درخشش، گیرایی غیرمنتظره و تولید گونههای منحصربه فرد است که از بافتهای موجود و شناخته شده فاصله میگیرد و به نوعی هنجارگریزی میپردازد. نباید این نکته را فراموش کرد که راه رسیدن به گفتمانه، عبور از گفتمان است.» (شعیری، حمیدرضا، تجزیه وتحلیل نشانه- معناشناختی گفتمان، ۱۳۸۵، سمت، صص ۴۷ و ۴۸).
در فرآیند گسست گفتمانی، شاعر، یا گفتمانهای متناظر را در هم میآمیزد یا با عبور از گفتمانی، به قلمروی گفتمانی دیگر گام مینهد. از همین رهگذر، صور معنایی تازه و خیرهکنندهای ظهور میکنند که هم به تشخص سبکی آثار شاعر میانجامند و هم گستره نگاه و بیان شاعرانه را وسعت میبخشند.
در میان شاعران نسل پیشین بیش از همه، احمد شاملو با همآمیزی هوشمندانه گفتمانهای عشق و مبارزه، اسطوره و تاریخ، مرگ و زندگی و غیره، برجستهترین نمودهای گسست گفتمانی و نیز گفتمانهسازی را در قلمروی شعر معاصر بهنام خود ثبت کرده است. در میان شاعران نسل جدید نیز پارهای از سرودههای شاعر توانمند معاصر، «گروس عبدالملکیان» از این ترفند و تکنیک ساختاری بهره وافر دارند، به گونهای که میتوان مدعی شد که کانون استتیک و مرکز ثقل زیباشناسی آن سرودهها همانا رویکرد زیباشناسانه یاد شده است.
مثلاً در بخش دوم سروده «تاریکی غار» گفتمان «پیشرفت و تکامل انسانی» پیدرپی دچار گسست شده و جای خود را به گفتمان «جنون و نابودی» میدهد. این گفتمان دوم ناگهان بر تمامی ابعاد معنایی- حسی شعر سایه میافکند:
رنگ/ انسانی است / که در دهانه یک غار/ از آنهمه روشنی/ به تاریکی فرو میرود/ و آنگاه بهدنبال نقطهای روشن میگردد و آنگاه/به دنبال نقطهای روشن/ دیوانه میشود/ و آنگاه بهدنبال نقطهای روشن/ برق را اختراع میکند/ آنگاه با برق خودکشی میکند(ص ۱۳).
نیز در شعر کوتاه زیر، شاعر با گسست از گفتمان جنگ و زشتی به سوی گفتمان عشق و زیبایی میگراید، طوری که تقابل و تناظر این دو گفتمان، گفتمانهای زیبا و خیرهکننده میآفریند:
فراموش کن/ مسلسل را/ مرگ را/ و به ماجرای زنبوری بیندیش/ که در میانه میدان مین/ به جستوجوی شاخه گلی است/ (پرنده پنهان، ۵۴).
در سروده «بلیت یکطرفه» از مجموعه «سطرها در تاریکی جا عوض میکنند» با تقابل ناگهانی دو جهان موازی واقعیت و مجازی روبهرو میشویم. گسست از گفتمان دنیای واقعی و پرتاب شدن به گفتمان دنیای مجازی، گفتمانه چشمگیری را رقم زده است:
پیلههای بسیاری دیدهام/ آویزان از درختی/ در جنگلهای دور/ افتاده بر لبه پنجره/ رها در جوی های خیابان
هرچه فکر میکنم اما/ یک پروانه بیشتر در خاطرم نیست/ مگر چند بار به دنیا آمدهایم/ که این همه میمیریم؟
چند اسکناس مچاله/ چند نخ شکسته سیگار/ آه! بلیت یکطرفه!/ چیزی غمگینتر از تو/ در جیبهای دنیا پیدا نکردهام/ - ببخشید این بلیت....؟/ - پس گرفته نمیشود./ پس بادها رفتهاند؟!/ پس این درخت به زرد ابد محکوم شد؟/ و قاصدکها/ آنقدر در کنج دیوار ماندند/ که خبرهایشان از خاطر رفت؟!/ بیهوده مشت به شیشههای این قطار میکوبی!/ بیهوده صدایت را/ به آنسوی پنجره پرتاب میکنی/ ما / بازیگران یک فیلم صامتیم.
در اینتکه از شعر ۲۳ مجموعه «سهگانه خاورمیانه»
به خانهام برو/ چشمهایم را ببند/ شمعها را خاموش کن/ و در نور شمعدانیها بخوان:/ تنم را با شعر بشویید
آخرین تلاشهایم را/ از زیر ناخنهایم پاک کنید/ سکوتم را ادامه دهید/ آنقدر که افتادن تار مویم را/ چون سقوط درختی در جنگل بشنوید/ چند دقیقه همانجا بنشینید/ و بعد.../ مرا در شکم مادرم خاک کنید (۶۳-۶۲).
سطر غافلگیرکننده پایانی از رهگذر گسست گفتمان مرگ و روی آوردن به گفتمان «تولد دوباره» به ظهور گفتمانهای شگرف و شگفت انجامیده است و نیز تقابل بین برد و باخت در سروده ۷ از همان مجموعه:
نشستهام/ با شب قمار میکنم/ و هر چه میبرم/ تاریکتر میشوم (ص۲۰).
شعر گروس، جشنواره باشکوه مکاشفات ناب شاعرانه و نمایشگاه دائمی لحظههای شگفت و گاه دور از دسترس است، گاه از رهگذر گسست گفتمانی و گفتمانهسازی و گاه زاییده ترفندها و تکنیکهای هنری متنوع دیگر.
شاعری خارج از فرمولهای مرسوم شاعری
رشید کاکاوند
شاعر و مدرس دانشگاه
حافظه درازمدت شعرخوانهاست که درباره توفیق و اعتبار یک شاعر، میتواند میزان قابل اعتناتری باشد؛ لیکن این نکته مانع از این نیست که با معاییر زیباشناسانه و تاریخی، به بررسی شعر یا مجموعه شعرهای یک شاعر بنشینیم. گروس عبدالملکیان در هیاهوی زبانورزی در شعر و گرایش شاعران متوسط به توانمندیهای فرمول زبان و قالب، بار دیگر اعتبار و اهمیت ناخودآگاه فعال و خلاقیت شاعرانه را یادآوری کرده است. این خلاقیت، در تخیل، نوع نگاه و پرداخت روایی اشعار اوست: «شکارچی نمیداند/ که سالها در درونشان بالبال خواهم زد/ و کودکانش کمکم/ به قفس بدل میشوند». از جلوههای خلاقیتی که گفته شد یکی عنصر غافلگیری است که نبض روایتهایی است که در جان مخاطب باقی میماند و از مبانی لذتبخشی آثار میتوانند بود که تأثیر شمس لنگرودی را در این شگرد شاعرانه در اشعار گروس میشود دید:
«چقدر به هوا محتاجم/ هوا در سرنگی کوچک»
«این بار پیامبری بفرست/ که تنها گوش کند»
منظر تازه گروس در به کارگیری عناصر آشنا، تلمیحات و یادآوریهای ادبی نیز طعم غریبآشنایی ایجاد کرده است. مؤلفههایی مثل دریا، عنکبوت، مار و عصا قصههای آشنایی را تداعی میکنند که روایت خطی آنها به سیلان ذهن تبدیل شده است و در اشارهها نیز حتی صراحت نیست:
«و دریای شهرمان چنان خسته است/ که عنکبوت بر موجهایش تار میبندد»
«کاش کسی این مارها را عصا کند»
درهم آمیختن جهان زنده اطراف با تصویری موازی از یک فیلم سینمایی که میبینی یا در حال ساخت است، که گویی تقدیر و ناگزیری جبر اجتماعی یا حتی سیاسی است. قطعه «پارانویا» از کتاب «حفرهها» مصداقی کامل برای ویژگیهایی است که با خواندن اشعار گروس عبدالملکیان دریافت میشود. پروایی ندارد که با عناصر بسیار ساده و دم دست که گزارشی مستند و جزئی از واقعیات زندگی معاصر میکنند، جهان شاعرانه خود را بسازد و ترکیبی بدیع و ملموس و تأثیرگذار بیافریند؛ مثل همین شعر پارانویا:
«دریا را مچاله میکنم/ میگذارم زیر سر/ زل میزنم به مقوای سیاه چسبیده به آسمان/ و با نوار جیرجیرک به خواب میروم./ نوار را که برگردانند/ خروس میخواند...»
شاعر به تبع تعالیم نیما که درِ شعر را به روی همه واژهها باز کرد، محدودیتی در به کار بردن کلماتی که بعضی غیرشاعرانه محسوب میشوند قائل نیست؛ کلماتی مثل: دستمال کاغذی، هواپیما، نت، بتهوون، زنگ تلفن، فیلم، روانشناس، چاقو و... این نکته وقتی ارزش ادبی مییابد که واژهها کاربردی شاعرانه بیابند و شعر را به ابتذال و عوامپسندی فرو نکاهند. جذابیت و قابلیت شعر گروس همینجاست. خردهگویی که از عواقب انحراف بخشی از شعر مخاطب محور معاصر است در شعر او نیست. این است که عبارتهای شعری او اندیشهورانه است. گرفتار جزئیات نیست؛ اما انتزاع و اندیشههای نافهمیدنی نیز در اشعار او وجود ندارد. شعر گروس عبدالملکیان به مجموعه گستردهای از بیان انسانی ساده و در عینحال عمیق و جذاب تبدیل شده است. سادگی زبان و بیان گروس، به معنی سادگی تفکر یا سادگی موضوع و مضمون شعر نیست. او مخاطب شعر خود را تربیت کرده است که از شعر گروس، زیبایی، نگاه تازه و غافلگیرکننده؛ و سخنان بزرگ و مهم و البته ملموس دریافت کنند. همین نکته باعث میشود گاهی در شعر او رفتارهای خاص زبانی میبینیم که چندان خوشایند دلبستگان این شعر نیست. لااقل از یکدستی زبان او میکاهد:
«پدیدار میشوی در ندیدارها»
«هوا که هواییام کرده/هوا/ که حواسش نبود این شعر است»
«اسبها چنان میدویدند/ که یال موج و موج یال/ شعر را به هم میزد»
دوری از زبانورزی در شعر گروس، ترجمه اشعار او را ممکن کرده است تا جایی که به متن او آسیب شعری وارد نشود. در شعر گروس، لحظهلحظه اتفاق رخ میدهد. شعر مهیجی که هر اتفاق آن قابلیت این را دارد که شعری کامل باشد. کلیت معنایی-روایی کلام، سادگی و استقلال بندها بدون آنکه پیوندشان با بخشهای دیگر شعر گسسته شود، موجب ایجاد این ویژگیاند. به بندهایی که از شعرهای مختلف گروس عبدالملکیان انتخاب شده است بنگریم. هر کدام گویی شعر کاملی هستند:
«جنگل/ تنها یک درخت است/ که در هزاران شکل/ از خاک گریخته است»
«کدام پل/ در کجای جهان شکسته است/که هیچکس به خانهاش نمیرسد»
«مگر چند بار به دنیا آمدهایم/ که اینهمه میمیریم»
«دردیست/ خونت جوان بماند و / پایت پیر شود»
«کلیدهای گمشده روزی پیدا خواهند شد/ با قفلهای گمشده چه کنیم؟»
و از این دست فراوان است. و همین نکته است که شاید موجب شده است که شعرهای کوتاه گروس بیش از شعرهای بلندش شناخته شده باشند. گو اینکه در هر شعر بلند او چند شعر کامل کوتاه است. و نیز همین موجب رواج اشعار او در فضای مجازیست. گذران عمر، جنگ و اعتبار و احترام طبیعت از موضوعات اصلی و مورد علاقه گروس است. مقابله انسان و جهان مدرنِ دستساز بشر (بلیت قطار را پاره میکنم... یا: ماری بزرگ مرا خورده است/من اما باید در ایستگاه صادقیه پیاده شوم...) و جنگ که ویرانگر است (فقط پنج دقیقه/ از خاکریزها پایین آمدم؛ با بمبهای شیمیایی سرفه نکردم/فقط پنج دقیقه از تاریکی مرخصی گرفتم/تا برایت شعری عاشقانه بنویسم... یا: من بچه بودم/مادرم ظرف میشست/و پدر با سبیل سیاهش به خانه برمیگشت/ بمبها که میباریدند/ هر سه بچه بودیم) و جنگ که مرگآفرین است (نفس بکش لعنتی/نفس بکش/نفس../ دکتر سرش را تکان میدهد/پرستار سرش را تکان میدهد/دکتر عرقش را پاک میکند/ و رشتهکوههای سبز/ بر صفحه مانیتور/ کویر میشوند) در شعر او بسیار مؤثر و جذاب است. و میماند عشق که همهچیز گویی در آن شناور است. شعر گروس عبدالملکیان شعریست که قابلیت ارتقا و تکامل دارد. اینکه شعرش خواننده دارد و دهان به دهان میگردد، ایجاب میکند که اولویتی جز حفظ همین که هست و ارتقای آن نداشته باشد. او انسان امروزی است. خوب است که انسان است. خوب است که امروزی است؛ و خوب است که گروس عبدالملکیان شاعر است.