گفتوگو با حسین مصباحیان، استاد فلسفه دانشگاه تهران
سیاستِ دوستی
چگونه از رهگذر دوستی، سیاست را انسانی کنیم؟
مهسا رمضانی
خبرنگار
بحرانی که در پس شیوع کرونا ایجاد شد، بیش از پیش ضرورت همدلی و همبستگی را در جوامع برجسته کرد. اما چگونه از رهگذر دوستی میتوان مسائل کلان سیاسی و اجتماعی را مرتفع کرد؟ واقعیت این است که «نمیتوان یک شبه دشمنیها را به دوستی بدل کرد، اما نقطه آغاز خوبی برای اندیشیدن و عمل ورزیدن است.» «دوستی» دغدغه این روزهای حسین مصباحیان، استاد فلسفه دانشگاه تهران است. مصباحیان معتقد است تلقی دریدا از دوستی بسیار میتواند برای این روزهای جامعه ما راهگشا باشد؛ دریدا میکوشد از رهگذر «دوستی» سیاست را انسانی کند. سیاستی که تا پیش از این مبتنی بر دشمنی و مبارزه برای بقا بوده است. به تعبیری دیگر، دریدا میکوشد تا مفهوم دوستی را به سیاست برگرداند.
***
جناب مصباحیان، با خبر شدیم، تأملاتی در باب «دوستی» را در دستور کار خود دارید، چه شد که «دوستی» برای شما مسأله شد؟
ما در فلسفه سنن مختلفی در مواجهه با مسائل داریم؛ گاه به قول شما مسألهای پیدا میشود و میخواهیم به مسأله بپردازیم، گاه حادثهای در زندگی شخصی یا حرفهای رخ میدهد، که یک موضوع پدیدار میشود. ما در «سنت اگزیستانسیالیستی» فلسفه که من خود را به این رویکرد نزدیک میدانم، نقطه عزیمتمان، همین تجربههای وجودی است؛ یعنی «آگاه شدن از شکنندگی هستی» که یاسپرس به آن اشاره میکند یا مثلاً «پیشروی به سوی مرگ» که هایدگر مطرح میکند یا «دل به هم خوردگی» که سارتر از آن صحبت میکند.
اکتبر 2004 که دریدا درگذشت، میخواستم یادداشتی را به مناسبت درگذشتش بنویسم، از آنجا که در آن زمان «دوستی» برای من به یکی از دغدغههای اصلی بدل شده بود، کتاب «سیاستهای دوستی» دریدا را بهانهای قرار دادم تا هم در مورد دوستی بنویسم و هم در مورد دریدا. همزمان که در حال نوشتن آن یادداشت بودم، متوجه شدم که ریچارد رورتی هم متنی برای دریدا نوشته و او را از زمره فیلسوفانی دانسته که سقراط آرزو داشت فیلسوف چنان باشد. آرزوی سقراط این بود که فیلسوف پیشفرضهایی را که هرگز مورد تردید واقع نشدهاند به پرسش بکشد، آنچه همگان در مورد امری اتفاق نظر دارند درهم شکند و موضوعاتی را که قبلاً هرگز مورد بحث قرار نگرفتهاند به میدان آورد. از نظر رورتی این سه ویژگی در دریدا جمع بود.
آیا «دوستی» هم از آن دست موضوعاتی است که فلسفه کمتر پیرامون آن تأمل کرده است؟
تا حدودی بله، «دوستی» یک مفهوم حاشیهای در فلسفه است هر چند که ارسطو در نیکوماخوس و نیچه در حکمت شاد، آگوستینوس و مُنتِنی در مورد دوستی بحث کردهاند. اما بحث دوستی آنگونه که سایر مباحث فلسفی بهصورت برجسته مطرح میشود، در فلسفه مطرح نبوده است. بنابراین، آن گزاره ریچارد رورتی (طرح مسائلی که قبلاً بهصورت برجسته مورد بحث قرار نگرفته است) توسط دریدا در خصوص موضوع دوستی صورت می گیرد، از طرفی وقتی وارد کتاب دوستی دریدا میشویم، میبینیم به جای اینکه از تعاریف مختلف دوستی نزد ارسطو آغاز کند، از جمله ای که به ترتیب معکوس از مُنتِنی، سیسرو و دیوگنس لائرتیوس به ارسطو وصل می شود، شروع میکند: «آی دوستان من، دوستی وجود ندارد.» با این عبارت، پی بردم که درهم شکستن آنچه همگان در خصوص آن اتفاق نظر دارند، یا پیشفرضهایی که هرگز مورد تردید واقع نشدهاند، توسط دریدا با همین عبارت ساده (آی دوستان من، دوستی وجود ندارد) صورت میگیرد. دریدا، در واقع با ورود به مقوله دوستی، میخواهد به نوعی از دوستی، آشناییزدایی کند و تلقیهای جدیدی از آن صورتبندی کند و به همین دلیل، تعاریفی که در مورد دوستی در تاریخ فلسفه نقش حاشیهای داشته است، توسط دریدا به متن مباحث فلسفی آورده میشود.
وجه ممیز تلقی دریدا از تعاریفی که پیشتر در خصوص «دوستی» وجود داشته، چیست؟
وقتی دریدا از دوستی «آشناییزدایی» میکند، یک مفهوم to come یا «در راه» را از آن بیرون میکشد. این در راه بودن به این معنا نیست که ما منتظر باشیم که یک چیزی ظهور پیدا کند، از نظر دریدا اینto come وعدهای است که میدهیم و در وعده، تعهد هم هست؛ تعهد به ایجاد دوستی فردی، دوستی ملی و دوستی انسانی. از اینجا میتوان دریافت که دریدا میکوشد از رهگذر «دوستی» سیاست را انسانی کند. سیاستی که تا پیش از این مبتنی بر دشمنی و مبارزه برای بقا بوده است. به تعبیری، دریدا میکوشد تا مفهوم دوستی را به سیاست برگرداند.
دوستی چگونه میتواند مبنایی برای سیاست انسانی باشد؟
کارل اشمیت معتقد است که سیاست لحظه تشخیص دشمن است؛ یعنی افراد مادامی «سیاست» میورزند که دیگری بهعنوان دشمن در برابر آنان قرار گیرد. از این رو، افراد با دیگری یا باید وارد جنگ شوند یا تدبیری بورزند که طی آن رابطه خصمانه خود را با دیگری مدیریت کنند. دریدا ولی میگوید سیاست لحظه تشخیص دوست است. روابط بینالملل که امروزه بر اساس پیگیری منافع ملی کشورها است، باید جای خود را به پیگیری منافع انسانها بدهد. گویی جهانی هست پر از انسان و این انسانها قرار است که انسانی زندگی کنند. این رویکرد عظیمی است که دریدا در مقابل سنت هابز، ماکیاولی و کارل اشمیت طرح میکند.
وقتی کسی ادعا دارد که میخواهد دوستی را که در حاشیه بوده به فلسفه برگرداند و سیاست را انسانی کند، باید از تعاریفی که در طول تاریخ فلسفه از دوستی وجود داشته، فاصله بگیرد. یک مسیر آن، مسیر کلاسیک و مذهبی است، در آنجا دوستی مبتنی بر «دوستی نزدیک» است؛ به تعبیری، کسانی را میتوان دوست داشت که میشناسیم. در حالی که دریدا میکوشد تا تأکید را بر «دوستی دور» بگذارد؛ یعنی شما یک غریبه را بیآنکه بشناسید، دوست بدارید و معتقد است که جامعه جهانی از این طریق میتواند انسانی شود.
دوم، ضرورت برجسته کردن تفاوتها است. در دوستی ارسطویی نیکان با نیکان دوستی میکنند؛ یعنی رابطه بر پایه شباهتها و همانندیها است. در نگاه دریدا، اگر ما بتوانیم کسی را که با ما متفاوت است ستایش کنیم و دوست بداریم، آن زمان دوستی واقعی صورت میگیرد.
سوم، بخشش نامشروط است. به عبارتی بخشیدن بدون انتظار دریافت چیزی از کسی است. به روشی مشابه لویناس، که مادری را یک عشق نامشروط میداند؛ به این معنا که مادر، یک «دیگری» را در خود حمل میکند بدون آنکه آن را «دیگری» بپندارد، دریدا نیز دوستی را با تفاوتهایی واجد این ویژگی میداند.
آیا تعریفی که دریدا از دوستی ارائه میکند، یوتوپیایی نیست؟ چنین تلقی از دوستی آیا عملاً قابل تحقق هست؟
پرسشی را که شما مطرح کردید جفری بنینگتون، استاد ادبیات تطبیقی در دانشگاه اموری جورجیا و استاد کلژ انترناسیونال فلسفه پاریس، در اول دسامبر سال ١٩٩٧ در دانشگاه ساسکس انگلستان در گفتوگویی که در حضور دانشجویان با دریدا ترتیب داد، تقریباً به قصد راه یافتن به مضمون پرسش شما، از او میپرسد. دریدا در پاسخ میگوید پروبلماتیک دوستی، میتواند برای ساختگشایی از عناصر اصلی نظریه سیاسی سنتی اهرمی استراتژیک در اختیارم بگذارد که به نحوی مؤثر وارد میدان سیاست شوم.
ولی در گفتوگویی دیگر وقتی با این پرسشها مواجه میشود که آیا دوستی میآید؟ «دوستی» آیا هنوز ممکن است؟ و اگر بله؛ چگونه؟ دریدا پاسخ میدهد: «دوستی که منظور من است به همان اندازه غیرممکن است که رؤیایی را که در سخنرانی پذیرش جایزه آدورنو ذکر کردم. یک غیرممکنی که متضاد یا منافی ممکن نیست. کسی باید این غیرممکن را انجام دهد، کسی باید بدان بیندیشد و به آن عمل کند. اگر فقط قرار بود چیزی که ممکن است، اتفاق بیفتد، هیچ چیز ابداً اتفاق نمیافتاد. اگر من فقط آنچه را که میتوانستم انجام دهم، انجام میدادم، من عملاً هیچ کاری نکرده بودم.»
تعریف دریدا از دوستی چقدر میتواند برای وضعیت امروز جامعهمان رهاییبخش باشد؟
خیلی زیاد؛ البته طبیعتاً نمیتوان یک شبه دشمنیها را به دوستی بدل کرد، اما نقطه آغاز خوبی برای اندیشیدن و عمل ورزیدن است. همچنان که استادم دیتر میسگلد در جایی در نقد استاد خود گادامر میگوید، اصولاً ظهور روابط دوستانه و همسایهوار بین دولت –ملتهای ستیزهجوی پیشین، خود به خود آنها را از میراث خشونتی که بر دیگران، یعنی ملتهای غیراروپایی، یهودیان، زنان، کولیان و دیگر گروههای ستمدیده و سرکوب شده اعمال کردند، رها نمیسازد.
فیلسوف تنها در صورتی نجاتدهنده فرهنگ خواهد بود که بتواند طی سنتی سختگیر با خودفرهنگی خویش رویارو شود؛ او مجبور است پافشاری کند که خیرخواهی صادقانه نسبت به دیگری (یعنی غیر اروپاییان و غیر امریکای شمالیها) نمیتواند پیش از این مواجهه بهدست آید. اروپا نمیتواند بدون پذیرش تجربه فروتنی و اجبار به فکر کردن در مورد تاریخ خود، گذشته امپریالیستی خود را بازسای کند، زخمهایش را درمان کند و در نهایت، با خود به وحدت برسد. تنها در صورت اظهار یک عذرخواهی فروتنانه بزرگ است که اروپا میتواند اولین گام را در جهت دوستی با ملل دیگر بردارد. در متن ملی و در ربط با پرسش شما نیز همین مواجهه ضرورت دارد. دریدا دوستی را هدیهای میداند که هدیه نیست و چون چنین است، امری ناممکن است. جملهای در کتاب انسان شوریده آلبر کامو وجود دارد با این کلمات که «انقلاب عبارت است از دوست داشتن انسانی که هنوز وجود ندارد.» ممکن گردانیدن آن هدیه و دوست داشتن این انسان، شرایط امکانی لازم دارد و به نظر من نخستین آن عذرخواهی از کارنامهای است که رابطه و نسبتی دوستانه با انسان نداشته است.
دوستی، چقدر به بحث مدارا و رواداری در ادبیات سیاسی ما نزدیک میشود؟
طبیعتاً در دوستی سطحی از مدارا وجود دارد اما دوستی مفهوم گستردهتری از رواداری دارد...
پیشتر مدارا و رواداری صرفاً «تحمل دیگری» تلقی میشد اما در نظریات جدید، این بحث از تحمل دیگری فراتر رفته و به «رسمیت شناختن دیگری» هم مدنظر قرار میگیرد. نظر شما چیست؟
به نکته بسیار خوبی اشاره کردید. اکسل هونت در بخش پایانی کتاب «نزاع برای ارجشناسی» یا «جدال برای به رسمیت شناخته شدن» بحث بسیار خوبی در پیوند بین دوستی و به رسمیت شناخته شدن دارد. او از طریق ترکیب فلسفه هگل با روانشناسی اجتماعی هربرت مید بحث میکند که سوژهها در یک کنش متقابل یاد میگیرند که فقط در صورتی از تنها بودن نخواهند ترسید که در فردیت خود دوست داشته شوند. این دوست داشتن یا عشق، اعتماد به نفس میآورد و اعتماد به نفس پیششرط اساسی هر سنخی از «خود-تحققبخشی» است. به این معنا که افراد را قادر میسازد که خود و نیازهای خود را بیهیچ لکنتی بیان کنند.
بنابراین، تجربه عشق، درونیترین هسته همه اشکال زندگی اخلاقی است. الگوی به رسمیت شناخته شدن که درگیر عشق است در مرحله بعد به روابط قانونی که باید شرط ثانوی برای کرامت فردی به حساب آید، تغییر مکان میدهد. از اینجا روشن میشود که به رسمیت شناخته شدن دارای یک استعداد اخلاقی است؛ استعدادی که میتواند از سطح فردی به سطح اجتماعی بسط پیدا کند. این از نظر هونت همان چیزی است که هم هگل و هم مید از پرداختن بسنده به آن ناکام ماندند. هونت تلاش میکند این حفره را پر کند و نشان دهد که هرگونه تلاشی ایجاد یک حس همبستگی اجتماعی باید خارج از تحمیل اهداف مشترک اجتماعی و منحصراً با تأکید بر الگوی به رسمیت شناخته شدن پیگیری شود.
مردم چگونه احساس میکنند که به رسمیت شناخته میشوند؟
اجازه دهید که از طریق نقل یک روایت پاسختان را بدهم. نقل است که در آستانۀ پیروزی انقلاب بهمن 57، خبرنگاری از یک خبرگزاری خارجی از مهندس بازرگان میپرسد: رهبر انقلاب ایران کیست؟ مهندس ضمن تفکیک رهبری به دو وجه مثبت و منفی، شاه را رهبر منفی انقلاب میخواند. این پاسخ حکیمانه- که مستعد فراهم آوردن نظریهای دربارۀ یگانگی مضمونی دو مفهوم انقلاب و اصلاح است، تا به حال کمتر مورد توجه قرار گرفته است. غالباً چنین تصور شده است که انقلاب، محصول عمل عاملان و کارگزارانی است که جز به فروپاشی سیستمها و براندازی نظامها و به تبع آن، پیریزی بنایی یکسر تازه تأسیس و ساماندهی سامانی سراسر نو، رضایت نمیدهند. پیامدهای انقلاب از این رو، باید به حساب این انقلابیون ماجراجو گذاشته شود .
پاسخ مهندس اصلاحطلب اما افقی متفاوت از افقهای آشکارِ پیرامون انقلاب و اصلاح را پیش رو قرار میدهد. او با پاسخ خود نه اپوزیسیون که پوزیسیون را سببساز انقلاب میداند، با این تفسیر به رأی از پاسخ او که اگر شاه به تمنای مردمی که به هزاران زبان به زبان آورده شده بود، حرمت مینهاد و کرامت آنان را تکریم میکرد، وضع انقلابی اصولاً پدید نمیآمد و شاه را مجبور نمیساخت که عاجز و ناتوان، کرامت از دست رفته خود را از ملتی که روزی کرامت آنان را نادیده گرفته بود، طلب کند و ملتمسانه از مردم بخواهد که صدای او را بشنوند، چرا که او صدای انقلاب مردم ایران را شنیده است.
وقتی از دریچه پاسخ مهندس به سؤال خبرنگار به تجربه انقلاب 57 نگاه میکنی، درمییابی که مفاهیم انقلاب و اصلاح نه فقط به سیاست که به همه اموری که من را به «دیگری» پیوند میدهد نیز قابل تعمیم هستند. کافی است فقط، بهطور مثال، بر فرزندت تنگ بگیری تا خلق و خویاش تنگ شود و بر تو بشورد. انقلاب را در آن صورت به چشم خود میبینی و با جان خود حس میکنی، حتی اگر فرزندت نتواند یا نخواهد تو را براندازد! کافی است فقط حقوق انسانی فرزندت را به رسمیت بشناسی و نسبت به اصلاح خود گشوده باشی، خواهی دید که خانه هرگز بیخانمان نمیشود و فرزندت اگر هزاران فرسنگ از تو دور باشد، از هر زمانی به تو نزدیکتر است! واقعیت این است که حاکمان در هر جامعهای با یک عذرخواهی فروتنانه از مردم میتوانند وارد فرآیند «سیاستِ دوستی» شوند.
از دیدگاه روانشناسی تعامل «آیا انسان پساکرونا تنهاتر خواهد شد؟»
جابهجایی مرزهای آزادی و انزوای انسان
دکتر حمیدرضا یوسفی
استاد تاریخ فلسفه و روانشناسی تعامل دانشگاه پتسدام آلمان
1 بیش از یک سوم جمعیت جهان، خود را به خاطر شیوع ویروس کرونا راهی قرنطینه کرده است. قرنطینهای که نه تنها باعث کاهش تردد گسترده در جهان شده، بلکه میزان روابط انسانها را بهطور بیسابقهای به حداقل رسانده است. انسان ها میترسند با یکدیگر دست دهند یا یکدیگر را در آغوش گیرند. موضوع غمانگیزتر برای انسان دارای عاطفه این است که باید از همنوعان خود، تا دو متر فاصله بگیرد و برای ورود به اماکن عمومی و مراکز خرید ماسک تنفسی بزند. پدر و مادر به علت ترس از ابتلا به این ویروس از فرزندان خود دوری میکنند و بسیاری از روابط، قربانی این «انزوای اجباری» شده است.
بیماران میترسند به پزشک مراجعه کنند و پزشک با یک مراعات بیسابقه با بیمار روبهرو میشود. شیوع این پاندمی جهانگیر باعث تغییر چشمگیر در جهان بینیها و نوع نگاه به انسان و روابط او با همنوعان خود شده است. انسانی که تا دیروز بهدنبال تحقق آزادی خود بود، امروز حاضر است که آزادانه از آزادی خود چشم بپوشد، خود را عضوی از جامعه بداند و براساس قوانین تعریف شده عمل کند، گویی که انسان تنها بوده است و پاندمی کرونا او را تنهاتر کرده است. انسان «مدرن» به جایی رسیده است که «انزوا» را به «آزادی» ترجیح میدهد و حاضر است از همه آرزوهایش صرفنظر کند، ولی بیمار نشود و زنده بماند.
باید معترف شد که «شرایط» باعث تغییر چرخه روح و روان انسان میشود؛ لذا پرداختن به عواقب بروز این پاندمی و سببشناسی شرایط جدید ایجاد شده یکی از وظایف همه دانشمندان در رشتههای مختلف و بویژه روانشناسی است. این یادداشت سه موضوع را بهطور اجمالی دنبال میکند: طرح چالشهای ناشی از کرونا، سببشناسی موضوع از منظر روانشناسی کاربردی و راهکار برونرفت و فرصتسازی.
2 رفتارها، در بسیاری از حوزههای زندگی بشر محصول شرایط هستند و باعث تغییر رفتار و نوع معاشرت انسانها میشوند. نه تنها تجربیات تلخ ادوار مختلف زندگی، بلکه فاجعههای انسانی مثل زلزله، سیل و شیوع یک اپیدمی نیز میتوانند دگرگونیهای روانی متفاوتی ایجاد کنند و کانون زندگی انسان را تغییر دهند. لذا پاسخ به این سؤال که ما امروز با توجه به کرونا و تجربه قرنطینه طولانی که جهان پشت سر گذاشته است، چه درکی از «تنهایی در جهان پساکرونا» داریم یا خواهیم داشت، بسیار دشوار است. به همین دلیل نمیتوان مدعی شد که آیا انسان پساکرونا تنهاتر یا منزویتر خواهد شد یا خیر. بدیهی است که این شرایط دشوار و پرماجرا کلیه ارتباطات انسانی را تحت تأثیر قرار خواهد داد و به گونهای محدودتر خواهند کرد، علاوه بر اینکه باعث بروز رفتارهایی خواهند شد که تا به امروز شاید در مخیله خود نیز به آن نپرداخته باشیم.
موضوعی که به نظر من باید به آن پرداخت دلیل بروز این دگرگونیهای سرنوشتساز در کانون زندگی انسان است. پاسخ به این سؤال که چه تعریفی از «تنهایی» داریم، میتواند به تحلیل این پرسش ها کمک بیشتری کند. البته در اینجا نباید «احساس تنهایی» را با «تنها بودن» و «تنها زیستن» اشتباه گرفت. تنها بودن اغلب دلایل بیرونی دارد مثل عدم تصمیم به ازدواج یا دوستیابی، جدایی از همسر یا از دست دادن یک عزیز و...، در حالی که «احساس تنهایی» دارای ساختار متفاوتی و مبین یک خلأ درونی است. این نوع تنهایی عبارت است از احساس دورشدگی یا ازدستدادگی و به نوعی احساس بریدگی خواسته یا ناخواسته از محیط پیرامون. البته تنها بودن و احساس تنهایی داشتن، میتوانند شکل حاد و مزمن انزواجویی به خود بگیرند و تبعات پرمخاطرهای را به همراه داشته باشند.
یکی از دلایل انزواجویی «ترس» است. ترس مثل شادی و سوگواری یک احساس بنیادین است. ترس باعث پیچیدگی زندگی روزمره و چرخش در نوع نگاه و شخصیت میشود. منظور در اینجا ترس سالم نیست، بلکه ترس بیمارگونه یا برخاسته از یک فاجعه است.
ترس، اغلب، احساس تهدید و خطر همهجانبه به وجود میآورد و ریشههای اعتماد را میبلعد و منجر به احساس بیقراری و ناامنی در سازمان روحی و رفتاری میشود. اینگونه ترس موجب گریز و فرار درونی میشود و معیار مدیریت رفتار را دشوار و با چالش جدی روبهرو میکند. ویروس کرونا یک بحران جهانی است که چنین ترسی را با خود آورده است و باعث بریدگی اجباری در روابط اجتماعی شده است که میتواند انسانها را به اوج ناامیدی، افسردگی، فشار روحی و در نهایت به سیری از زندگی بکشاند. ویروس کرونا و ترس ناشی از آن، مولد بحران کنونی در جهان است که تأثیر مستقیم روی رفتار فردی و روابط و نوع عملکردهای اجتماعی، فرهنگی، دینی و علمی گذاشته است.
3 بحرانها همیشه یک تهدید محسوب میشوند و پیامدهای متفاوتی به همراه دارند که یکی از آنها «تنهاییجویی» ناشی از مرگ هراسی است. انسان میخواهد که روابط اجتماعی خود را از دست ندهد، ولی همزمان از ابتلای به بیماری کرونا می ترسد و ناخواسته از دیگران، حتی عزیزان خود دوری میکند.
بدیهی است که این ترس فراگیر نظام جهانی و چارچوبهای موجود آن را نیز دچار تلاطم پیچیده نموده است. ولی با تمام این اوصاف فکر میکنم که شدت پراکندگی این ویروس با سببشناسیهای صورت گرفته در ماههای آینده سیر نزولی خواهد داشت و باعث رشد اعتماد و کاهش ترس خواهد شد.
روند از بین بردن ترس به انزواهای خودخواسته و اجباری مردم پایان خواهد داد. «تنهایی ناخواسته» یا «انزواجویی اجباری» زمینه بسیار مناسبی برای بیماریهای قلبی، فشار خون، ایجاد افسردگی، زوال عقل و در نهایت کاهش طول عمر است که باید به آن بیتوجه نماند. البته در جوامع غربی که در همه آنها نوعی «برودت اجتماعی» نهادینه شده برقرار است، این ترس باقی خواهد ماند و اگر مورد آسیب شناسی سیستمی قرار نگیرد، تبدیل به «انزوای مضاعف» پس از رفع ویروس کرونا خواهد شد.
4 روانشناسان بخوبی میدانند که خفه کردن ترس در ضمیر انسان که اغلب باعث از دست دادن فرمان کنترل و مدیریت رفتار میشود، کاری بسیار دشوار است. برای جلوگیری از این روند باید با کرونا هراسی به ترس و عواقب آن دامن نزد. بسیج ملی و عملکرد سازمانهای غیردولتی میتواند آسیبهای جسمی و روانی ناشی از کرونا را کاهش دهد. اطلاعرسانی و آموزش عمومی و خدماترسانی و تأمین نیازهای بهداشتی و درمانی توسط سازمان های غیردولتی میتواند به جامعه آرامش ببخشد و به کاهش ترس فراگیر کمک کند. مشارکت اجتماعی سازمانهای غیردولتی باعث تحکیم اعتماد در سطح جامعه و برخورد مشترک با این ویروس و آسیبهای ناشی از آن میشود.
اگر دنبال زندگی در یک جامعه مترقی و موفق هستیم، باید پیشگیرانه عمل کنیم و همه چیز را بهطور مستمر از صفر تا صد مورد آسیبشناسی قرار دهیم. آسیبشناسی در کنار تربیت صحیح در مدارس، دانشگاهها، نهادهای آموزشی دینی و غیردینی و خانواده این امکان را برای همه مردم فراهم میکند که از شبکههای مجازی نیز استفاده سالم کنند و با یکدیگر در مورد این ویروس و عواقب آن به بحث بپردازند.
روند رو در رویی با بیماری کرونا و عواقب تلخ آن را میتوان به فرصتی برای ایجاد همگرایی، مسئولیتپذیری و در مجموع سلامت ذهن و بهداشت رفتار تلقی کرد. اگر این عمل بهطور سیستمی، مداوم و روشمند مدیریت شود، امید و ایمان ایثارگرایانه برای عبور از همه جوانب این بحران میآفریند، همدلی همگانی و همبستگی و مشارکت اجتماعی ایجاد میکند و با از بین بردن ترس، حس امنیت فردی و جمعی را بالا می برد و از شیوع انزواجویی گسترده جلوگیری می کند.