از لحظه لحظه زندگیام لذت بردهام
گزارشی از یک گفت و گوی صمیمانه با نادر مشایخی به مناسبت تجلیل از او در سیوپنجمین دوره جشنواره موسیقی فجر
ندا سیجانی
«من از هر روز زندگیام لذت بردهام و خوشبختم...» صاحب این سخن نادر مشایخی است؛ آهنگساز و رهبر ارکستر. او در خانوادهای اهل هنرمتولد شد و پرورش یافت، پدر زنده یاد جمشید مشایخی بازیگر سرشناس سینمای ایران و مادر نیز از هنرمندان و علاقهمندان به موسیقی آوازی. گیتی رئوفی از شاگردان محمود کریمی است – موسیقیدان و استاد صاحب سبک موسیقی آوازی- اما شرایط زندگی و حساسیتهای همسرش مانع از آن شد که هدف خود را دنبال کند... و موسیقی میراث ماندگار خانواده، برای نادر مشایخی بود. او میگوید:«نزدیک به نیم قرن درعرصه موسیقی حضورداشتم و تلاش کردم و بعد از این هم کارهایم تمام نمیشود و هدفم را ادامه خواهم داد...» قراراست در مراسم اختتامیه سی و پنجمین جشنواره موسیقی فجر برای نخستین بار از یک عمر فعالیت هنری نادر مشایخی تجلیل به عمل آید.
اولین تقدیر از او سال 1385 بود آن هم نه در کشورش در جشنواره موسیقی مدرن وین، یکی از معتبرترین جشنوارههای موسیقی؛ و در آن مراسم اثری از مشایخی با عنوان «استخوان ایشانگو» همراه با فیلم مستند شفراجرا شد... مشایخی میگوید:از انجام مراسم تجلیل بسیارخوشحالم آن هم در مملکت خودم و در صف استادان بزرگی چون هوشنگ ظریف و افیلیا پرتو و این برای من نهایت خوشبختی است.البته این تجلیلها در روند کاری من هیچ تأثیری نخواهد گذاشت چون من تنها برای خودم کار میکنم و هیچ گاه بهخاطر خواسته مردم موسیقی نمینویسم و بهدنبال برآورده کردن نیاز مردم نیستم بلکه خودم را تبدیل به نیاز میکنم و به عقیده من هر هنرمندی که بهدنبال کار خلاقانه است باید چنین ایده ای را در پیش بگیرد در غیر این صورت دیده نخواهد نشد. من براین عقیدهام خوشبختی زمانی حاصل میشود که برای کاری که به آن عشق میورزید تلاش کنید...
در بعد از ظهر یکی از روزهای بهمن ماه میهمان او در منزلش بودم، کمتر از یک هفته به شروع جشنواره باقی است.نادر مشایخی پس از سالها دوری از این جشنواره، 25 بهمن ماه (دومین روز جشنواره) ارکستر سمفونیک فرهنگ و هنر را روی صحنه میبرد و رهبری آن را برعهده دارد. قرار است این ارکستر آثار آهنگسازان بزرگ دنیا را اجرا کند. او میگوید: در این برنامه قطعه «خدایا به ما صلح عطا کن» اثر آروو پرت از آهنگسازان بزرگ و موفق استونیایی اجرا میشود. این قطعه را آروو پرت به سفارش ژوردی ساوال موزیسین معروف اسپانیایی نوشته است و موضوع آن مربوط به بمبگذاری سال 2004 در سه ایستگاه قطار مادرید پایتخت اسپانیا بود که در این حادثه نزدیک به 200 نفر کشته شدند و من نیز با کسب اجازه از صاحب اثر و در همراهی ارکستر زهی و گروه کر آن را رهبری خواهم کرد. قطعه دیگر سمفونی «یکنواخت-سکوت» است از ایو کلاین نقاش فرانسوی که در دو پارت 20 دقیقهای اجرا میشود. از نگاه من این سمفونی میتواند جنبههای مختلف شنیداری را به مخاطب آموزش بدهد. البته قطعات دیگری هم هستند که قطعاً برای مخاطب جذاب و شنیدنی است حتی قرار بود قطعاتی از آثار خودم را هم اجرا کنم اما بهدلیل فشردگی زمان و حجم بالای کار شاید ممکن نباشد و در ادامه افزود: ارکستر سمفونیک فرهنگ و هنر از مجموعههای وابسته به مرکز علمی کاربردی فرهنگ و هنر واحد ۴۶ و متشکل از جوانان با استعداد خوب کشورمان است.
از او میپرسم آیا تصمیم دارید به یاد پدر قطعهای اجرا کنید و پاسخ میدهد: قرار است اردیبهشت ماه سال آینده و در اولین سالروز درگذشت ایشان قطعاتی از موسیقی فیلمهایی که ایفای نقش داشته است را اجرا کنیم که البته در کنارمن یک خانم بازیگر بخشی از متن یا دیالوگهای فیلم را میخواند. همچنین تصمیم دارم به همراه برادرم یک سری از عادات پدر را که تا به حال کسی آن را ندیده برای اولین بار به مردم معرفی کنیم، درواقع تصویری که تا به امروز ناآشنا بوده است.
مشایخی کار موزیک را شادی و تفریح نمیداند و بهدنبال اهداف دیگری است. او بیان میکند: موزیک برای من مانند ابزاری است که میتوانم بواسطه آن خودم را به کارهای دیگر مشغول کنم و بازهم تأکید میکنم بهدنبال سلیقه مردم نیستم به همین سبب، دلیلی بر کنسل کردن کنسرتم در جشنواره نبود، هر چند انتقادات و افتراهای بسیاری بود اما من براین باورم اگر از مسألهای ناراحتم نباید آن را با یک صفحه سیاه در اینستاگرام مطرح کنم و با این کار به عذاب وجدان خود پایان بدهم؛خیر عذاب وجدان من تمام نمیشود بلکه باید بماند برای اینکه همه ما در این اتفاقات نقش داشتیم اما از ترس تبعات بعد از آن ترجیح دادیم سخنی به میان نیاوریم من نیز تقصیر کار هستم اما عذاب وجدانم را با زبان موسیقی بیان میکنم. من موزیسین باید جرأت شکست خوردن را داشته باشم تا بتوانم احساسم را به بهترین شکل بیان کنم. جان برگر نویسنده و منتقد بزرگ هنری میگوید: «هنرمندان در کاری شکست میخورند که دیگران جرأت آن را ندارند.» بنابراین باید توانایی شکست را داشت و آن را تحمل کرد و کار خود را ادامه داد.این شرایطی بوده که در آن زندگی بسیار تجربه کردهام و نتیجه آن را هم دیدهام ومنتظر جبران هم نیستم چرا که بهکار خودم اعتقاد دارم و همان هدف من است. من معتقدم بدترین منتقد کارهایم خودم هستم و خوب و بد را خود تشخیص میدهم.
نادر مشایخی حدوداً 45 سال است در عرصه موسیقی فعالیت میکند و آن قدر علاقهمند و وابسته به هدفش است که اگر یک روز موزیک گوش نکند حال خوشی نخواهد داشت البته دیگر موسیقی را بهعنوان یک عشق نمیبیند بلکه دیگر عادت زندگی او شده است.
او درادامه این گفتوگوی صمیمی از اتفاقهای زندگیاش و اینکه چطور موسیقی را انتخاب کرد و به این جایگاه رسید صحبت میکند.«پدرم با موسیقی مخالف بود و به من گفت بهدنبال مطربی نروم اما بعدها که پشتکار و علاقهام را دید نظرش تغییر کرد و برایم پیانو خرید از آن روز به بعد دیگر کسی من را ندید. خوب به خاطر میآورم، حدوداً 4 ماه بدون ساز پیانو به کلاس موسیقی میرفتم. اولین معلم من خانم سعید خانی بود اگر اشتباه نکنم سالهای 52-53 بود. عمهام به علاقهمندیام به موسیقی و پیانو پی برده بود و به من گفت پول کلاسم را پرداخت میکند و همین هم شد. بعد از مدتی از استادم جویای کارم بود و خانم سعید خانی گفته بود انگیزه خوبی دارد اما ای کاش پیش از شروع کارش با من از کسی آموزش نمیدید و عمهام در پاسخ گفت نادر موسیقی آموزش ندیده است و حتی ساز هم ندارد. بعد از من سؤال کرد تو که پیانو نداری چطوری ساز میزنی! او را به اتاقم بردم و میز تحریرم را نشانش دادم. میز تحریر را با کلاویههای پیانو نقاشی کرده بودم و از روی همین نقاشیها نتها را تمرین میکردم همین که صحبتهایم تمام شد عمهام بسرعت پیش پدررفت و او را صدا کرد و گفت ببین این پسر چقدر علاقهمند به موسیقی است تا آنجا که روی میز تحریر تمرین میکند، بایستی برای او پیانو تهیه کنیم.... و همین هم شد بهعنوان هدیه تولد برایم پیانو خریدند. البته پیشتر گوشم به این ساز آشنا بود و از روی صفحههای موسیقی یا برنامه رادیویی به موسیقی کلاسیک علاقهمند بودم. رادیو هم که هر شب ساعت 8 آثار فریدون ناصری را پخش میکرد.
بعد ازخانم سعید خانی بواسطه آقای علیرضا مشایخی موسیقی را در کنار خانم پری برکشلی ادامه دادم نوازنده بسیار قهار و آشنا به آثارمدرن دنیا. او به علاقهمندیام به آهنگسازی پی برد و من را با آثار آهنگسازان بهنام دنیا آشنا کرد. گاهی اوقات که برای تمرین به منزلشان میرفتم میگفت باید بدون پارتیتور پیانو بنوازی و همین کار اشتیاقم را بیشتر کرد. بعد از دوران فارغالتحصیلیام از دبیرستان خوارزمی به هنرستان موسیقی رفتم و نزد خانم اقدس پورتراب بهصورت حرفهای موسیقی را دنبال کردم. زنده یاد مصطفی پورتراب برادر ایشان علاوه بر مدیریت هنرستان تدریس هم میکرد. به یاد دارم اثری ساخته بودم و به استاد پورتراب گفتم امکانش هست این کار را گوش کنید! گفت مگر آهنگسازی هم انجام میدهی؟ پاسخ دادم با اجازه شما بله و شروع به نصیحت کرد و گفت ابتدا باید هارمونی بیاموزی و بعد آن ارکستراسیون و بعد فرم و آن زمان است که میتوانی آهنگسازی کنی. گفتم استاد من که نمیخواهم در 70 سالگی آهنگ بسازم و درآخر تصمیم گرفت کارم را گوش کند. رفتم نوار کاست را آوردم، صدایی که از آن خارج میشد چیزی شبیه پاکت مچاله شده بود با نفسهای پیدرپی. کمی خندید و گفت خوب است ادامه بده... زنده یاد پورتراب اولین کار من را فراموش نکرد حتی پیش از فوتش با شوخی به دوستان مشترکمان میگفت این پسر از ابتدا هم بهدنبال کارهای عجیب و غریب بود. بعد از آن اولین کاری که ساختم 16 سالم بود هنوزهم نگهداشتمش. این کار در گام دومینور شروع میشد و در گام لامینور به پایان میرسید. این قطعه را پیش خانم برکشلی نواختم گوش کرد و با خنده گفت خوب است اما چرا در یک گام دیگر تمام میشود...
اما اولین کار جدیام قطعهای بود بهنام میلی متر نوازی که سال 1980 آن را در شهر «لینتس اتریش» و در قبرستانی در کنار کلیسا خاک کردم چرا که به اعتقاد من تاریخ مصرف این کار به پایان رسیده بود، جالب است بدانید آن روز این کارهمراه با ارکستر اجرا شد. ابتدا تصویر من را نشان دادند که روی صندلی نشستهام و پارتیتور کار را بهدست گرفتهام بعد چند دقیقه کوتاه از جایم بلند شدم و دوربین هم مرا همراهی کرد و شروع کردم به بیل زدن و دفن کردن پارتیتور. این قطعه برای زمانی بود که علاقهمند به ساخت کارمدرن بودم و سعی میکردم بهترین کارها را بسازم. البته کپی آن را در وین نگه داشتهام اما پارتیتور اصلی که به دست خط خودم بود برای همیشه از بین رفت.
از سال 1980 بازهم قطعاتی نوشتم اما از سال 1989 آهنگسازی را بهصورت حرفهای دنبال کردم و آن را نزد رومن هاوبن اشتوک راماتی آموختم که به عقیده من یکی از برجستهترین آهنگسازان قرن بیستم بود. به من گفت اگر میخواهی پیش من کار کنی باید با آثار آهنگسازان بزرگ دنیا آشنا شوی و بعد از آن تمام زندگیات باید موسیقی و آهنگسازی باشد و درادامه گفت برو فکر کن و تصمیم بگیر، اما من تصمیم خودم را گرفته بودم. به من گفت در کجا آهنگسازی انجام میدهی گفتم پشت پیانو گفت سریعاً کنار بگذار و روی میز تحریرت نت بنویس و آهنگ بساز.و درآخر گفتم میز تحریرم را کنار پیانو گذاشتم و خندید و گفت اینگونه نمیشود کار کرد. یکسال طول کشید تا جرأت پیدا کنم موسیقی بنویسم. آن زمان یک آنسامبل نوشتم- سال 1988- بهنام آنسامبل 2001 که در سال 2001 این کار را منحل کردم و آنسامبل دیگری ساختم بهنام 2010 و دوباره از بین بردم.
ادامه در صفحه 14
مردم ما در موسیقی حافظه تاریخی بینظیری دارند
بهروز غریبپور
عضو هیأت انتخاب جشنواره موسیقی فجر
سالهای بسیاری است که در جریان رشد فزاینده هنر موسیقی قرار دارم؛ این ارتباط از راههای مختلفی برقرار بوده؛ از فرهنگسرای بهمن با تأسیس ارکستر سمفونیک گرفته تا میزبانی سرآمدان موسیقی کشورمان و حتی در خانه هنرمندان هم در فضایی محدودتر «این بستان پرجهیز» را حس و لمس کردهام. هرچند که امسال به سبب حضورم در شورای انتخاب آثار جشنواره موسیقی فجر، از امکان روبهرویی با خیل عظیمی از هنرمندان نوازنده و خواننده بهرهمند شدم، شرایطی که بیاغراق همچون رعدی آسمانی میماند، درست شبیه همان اتفاق یا چیزی که حضرت مولانا به «دهلی» بزرگ تشبیه کرده است. جلوههایی از این صدای آسمانی در فیلمهای ارائه شده به دبیرخانه قابل شنیدن بود؛ دهها گروه دست به عرضه فیلم زده بودند که با امکانات حداقلی و درگوشهای از خانههای خود ساخته و ضبط کرده بودند، آن هم به امید شرکت و حضور در حرکتی فراگیرتر یا حتی رندانهتر برای اثبات وجود هنریشان و بهدنبال دستیابی به شرایطی سهلتر برای حضور در اتفاقات بعدی از جمله کسب مجوز. اغلب این گروهها به امید دستیابی به هر پیامد مثبتی که ممکن است برای آنان بهدنبال داشته باشد در جشنواره موسیقی فجر شرکت کردند. با این حال حرجی نیست که درهمه جهان جشنوارهها در شرایطی برپا میشوند که خواه ناخواه عدهای باید دست به انتخاب آثار بزنند؛ هر چند که اینجا ماجرا ابعاد دیگری هم دارد، از جمله ضرورت گذر هنرمندان و گروههای موسیقایی از هفت خان مجوزهایی که انواع مختلفی را شامل میشود و همین مسأله به گمانم هیجان و حتی اهمیت بیشتری به این حضور میدهد. یکی از نکات مهمی که حضور درهیأت انتخاب جشنواره را برای من بهدنبال داشت مواجه شدن با موج قابل توجهی از بانوان نوازنده بود که بینهایت امیدوارکننده است. از همین رو یکی از نخستین مسائلی که طی برپایی جلسات شورای انتخاب به ذهنم رسید این سؤال بود که: «آیا همه این هنرمندان گمنام، نوازندگان و خوانندگان عاشق، برای عرضه داشتههای خود به جامعه و معرفی هنر خود فرصتی خواهند یافت؟» البته در این بین شاید فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی را بتوان مجالی برای عرضه بخشی از این داشتههای هنری دانست؛ راهی برای گریز و مفری برای عرض اندام. اما مسألهای که نباید فراموش کرد این است که «دوران نوار کاست» لطمه بزرگی به موسیقی ما وارد کرد و هنوز هم خانواده موسیقی کشورمان در اجرای صحنهای الکن هستند و بالطبع این لکنت بهدلیل فقدان ارتباط آنها با تماشاگران بوده و همچنان هم هست.
بهعنوان مثال به ندرت با بازیگری رادیویی مواجه میشوید که به همان اندازهای که در اجرایی رادیویی موفق عمل میکند در اجرای صحنهای هم قادر به نمایش گذاشتن قابلیتهای خود باشد. چرا؟ دلیل آن واضح است؛ او از لمس نفس تماشاگران با پوست و گوشت خود محروم بوده و از این طریق موفق به کشف ایرادات کار خود در اجرای صحنهای نشده و نفهمیده که اینجا جای تکرار و رفع اشتباه نیست. به قول فرانسویها «جدول کلمات متقاطع را باید با خودکار نوشت، نه با مداد!» اینها را گفتم که بدانید کسب اعتماد به نفس امکانپذیر نیست مگر با اجرای زنده و آزمون و خطا. این مسأله هم تنها با همراهی مؤسسات فرهنگی، شهرداریها، رسانههای تصویری و... کمک به تسهیل راهیابی به صحنه امکانپذیر میشود. بنابراین، این انرژیهای حبس شده یا کم امکان برای اعلام موجودیت را که همچون موجهایی خروشان هستند باید آزاد کرد، باید به آنان کمک کرد تا به روی صحنهها، معابر و حتی در خانهها به جریان بیفتند. آن وقت است که میتوان منتظر شکلگیری کیفیتی بینظیر از میان این کمیت بود و در انتظار تحقق این گفته حضرت مولانا مانده که گفته: «پس حکیمان گفتهاند این لحنها / از دوار چرخ بگرفتیم ما / بانگ گردشهای چرخ است اینکه خلق / میسرایندش به تنبور و به حلق»
اما نکته آخر این است که اگر قرار باشد بانگ این چرخ را آشکار سازیم به صحنهای در وسعت کره زمین نیاز است تا این هنرمندان گمنام فرصتی برای عرضه هنر خود بیابند و از آن سو مردم هم بهعنوان انتخابکنندگان نهایی قدم به عرصه بگذارند. اگرامکانی برای عرضه هنر هنرمندان وجود نداشت بسیاری از این آواها، نداها و تصنیفها در جریان گذر زمان و در دست سیاستگذاران از میان میرفتند. برخلاف آنچه شهرت یافته، اینکه میگویند مردم ما حافظه تاریخی ندارند اما در بحث موسیقی من چنین اعتقادی ندارم. اتفاقاً مردم ما اصلیترین حافظان ترانهها و نغمههای هزار سالهاند و فرمانده واقعی آنها قلب و ذهنشان بوده و زمزمهها را در هزار توی خاطرههای قومی و گروهی شان حفظ کردهاند: اجازه بدهید همه آن گروهها بیواهمه از رد و قبول چند نفر - ولو با حسن نیت تام و تمام - خود را در مصاف با گوش و ضربان قلب و ندای ذهن تماشاگران بیازمایند.